-
!حال ندارم
12 اسفند 1388 23:21
خیلی بی حوصله هستم.دارم ورق بازی میکنم آن لاین.همسر با مهدی رفتن خونه اکی.بهم خیلی اصرار کرد ولی نمیدونم چرا حس و حال بیرون رفتن نداشتم.یه جوریم.فردا عقد دختر عموشه و من هنوز هیچ کاری نکردم. دندونم هم داره اذیتم میکنه.دو سه ماهی میشه خالی شده.خارش گرفته.میترسم برم دوباره پرش کنم.از دندون پر کردن و کشیدن وحشت دارم.حال...
-
خسته ام
12 اسفند 1388 00:56
-
رییس
12 اسفند 1388 00:23
یه نیم ساعت پیش اکی بهم زنگید و گفت که یکی از دوستای الی از کاشت ناخن هاش خوشش اومده و گفته که اونم میخواد ناخن بکاره.البته تو کرجه و گفته که ۲۵ نمیتونه بده چون نداره اونقدر.گفته با ۲۰ برام میکاره یا نه.به اکی گفتم که برام سخته که تا اونجا برم به خاطر یه نفر.از طرفیم دلم براش سوخت ..چون گفته بوده که نداره ۲۵ بده.اول...
-
مهمون شیما بودیم.
11 اسفند 1388 17:26
دیشب خونه شیما خیلی خوش گذشت.خیلی وقت بود که دور هم جمع نشده بودیم.ساعت ۹ بیدار شدم با اینکه شب قبلش خوب نخوابیدم .یه دستی به سر رو روی خونه کشیدم و با اینکه انگار یه من خاک زیر چشام بود حاضر شدم.مهدی هم که هی نق میزد بچم.به اکی زنگ زدم اونم حاضر بود.میگفت شیما خیلی ناراحت شد وقتی شنید که میخوای به خاطر مهدی مهمونی رو...
-
مهمون
26 بهمن 1388 10:39
دیشب همسر گفت که قراره مهمون بیاد برامون از شیراز .یه لحظه موندم.به فکر کلاسم افتادم.بهش گفتم که من نمیتونم خونه باشم.به هیچ عنوان هم نمیخوام غیبت بخورم.خیلی حالم گرفته شد چون مهمونها دوستای برادرش بودند .حالام که داشتن میومدن تهران باید میومدن خونه ما؟؟؟خوشی شون مال اوناست مهمون داریش مال ما چون حضرت آقا دارن خونهشون...
-
روزهایی که گذشت
24 بهمن 1388 14:22
خوشحالم که دوباره میتونم روزانه هام رو اینجا تایپ کنم.خیلی دلم میخواست میتونستم لحظه لحظه زندگیم رو تایپ کنم و برای خودم نگه دارم.هر روز وقتی از خواب بیدار میشدم و به سمت آموزشگاه میرفتم یا اگه بازار(برای خرید لوازم آموزشگاه) بودم یا تو مترو ....هر جایی که تنها میشدم و با خودم فکر میکردم دوست داشتم چیزهایی که میدیدم و...
-
[ بدون عنوان ]
6 بهمن 1388 01:56
سلام سلام! خوبید همگی ایشالا؟ منم بدک نیستم با دعاهای شما دوستای گلم.ممنونم از اینکه اینقدر بهم لطف داشتید.باید بگم برام مثل یه معجزه بود که دوباره تونستم راه رفتن روی دوتا پام رو تجربه کنم.خدا رو شکر.دلم برای همتون یه ذره شده.خیلی خیلی سرم شلوغه.به طور جدی دارم کلاسهای آرایشگری رو ادامه میدم.کارم خوب شده.میخوام...
-
تا اطلاع ثانوی نخواهم بود....
7 دی 1388 14:47
نمیدونم این کمر درد لعنتی تا کی میخواد طول بکشه.از جمعه تا حالا کمر درد بدی گرفتم.البته به خاطر آسیبی که به دوتا از مهره های کمرم خورده بود ۱۰ ساله که این درد رو کم و بیش دارم تحمل میکنم.ولی تا حالا به این شدت و حدت نرسیده بود.دیگه حتی نمی تونم کارهای ساده روزمره خودمو انجام بدم.تو رو خدا تو این روزها برام دعا کنید.
-
سوهان عسلی
15 آذر 1388 22:46
الان فقط خوابم میاد.شام کشک بادمجون داریم.جاتون خالی.روزانه هامو فردا مینویسم.الان حال ندارم.راستی سوهان عسلی درست کردم.به به. بفرمایید .نوش جان .
-
ذوق مرگ
11 آذر 1388 22:06
صبح با اینکه بازم شب قبلش خیلی دیر و بد خوابیدم و بر خلاف سختی و مشقات فراوان با آهنگ پت و مت که برای زنگ بیداری گذاشته بودم بیدار شدم.خسته خسته بودم.رفتم حموم.آخیش !!!حالم جا اومد. چایی دم کرده بودم.و مثل همیشه نتونستم باز بخورم.یه کم از کوکو باپس پسر کوچولو با شیر خوردم.خوب بود.بعد از سشوار کردن موهام و قل خوردن...
-
چکیده چند روز گذشته
11 آذر 1388 21:33
یکشنبه بعد از خوردن یه چایی خالی نصفه نیمه و بعد از قل خوردن فراوان (به گفته همسر گرامی) بلاخره موفق شدم از خونه بزنم بیرون.اینبار مینا دیر کرده بود.و من خوشحال از اینکه نفر آخر نیستم.جالب این بود که خانوم جعفری هم نیومده بود.شیرین هم مثل همیشه مشغول بند و ابرو بود...اونروز درس تئوری داشتیم.یکی دوتا مدل هم اومدند. بعد...
-
مسموم شدم
7 آذر 1388 18:59
دیشب حالم خیلی بد بود.نمیدونم چش شده بود؟!چنان دلپیچه و حالت تهوعی داشتم که نگو و نپرس.با خودم گفتم بهتره برم زیر دوش آب گرم شاید بهتر شم.با اینکه مست خواب بودم ولی این کار رو کردم.زیر دوش هر از گاهی خوابم میبرد ولی حالم بهتر نمیشد.به احتمال زیاد مسمومیت بود ولی از چی؟ نمیدونم.یه دوساعتی همینجوری زیر دوش بودم.احساس...
-
یه بوس کوچولو
6 آذر 1388 21:57
پنجشنبه باز با همسر گرامی حرفم شد.آخه دوباره از سوله خرت و پرت آورده بود.صد بار بهش گفتم عزیز من خونه جای وسایل کار تو نیست اما کو گوش شنوا.دیشبم باز به همین دلیل با هم حرفمون شد.خیلی ناراحت شدم چون پشت آیفون جلوی برادرش سرم داد زد .خلاصه اینکه تا الان باهاش حرف نزدم.دیشب تو خواب احساس کردم کسی داره موها و صورتمو...
-
همه چی آرومه!
4 آذر 1388 20:18
همه چی آرومه من چقدر خوشحالم خیلی خسته شدم.امروز برای اولین بار تمرین اصلاح و ابرو رو روی صورت دوتا مشتری انجام دادم.کارم قابل قبول بود.مربیمون از ابروم خیلی تعریف کرد و گفت بند رو هم خیلی بهتر یاد گرفتم.امروز مهدی رو هم با خودم برده بودم.بچم خیلی خسته شده بود.الانم خوابه.تا ساعت ۵ تو آموزشگاه بودم.آخر وقت خانوم...
-
طعم هلو
1 آذر 1388 01:14
روز دومی هست که دارم میرم کلاس .خوب بوده تا حالا البته امروز خیلی دیر رسیدم.یک ساعت دیر رسیدم .ولی خوب تا رسیدم خانوم خیاطه اومد اندازمو گرفت برای دوختن بلیز کار.یه سایه جدید هم یاد گرفتم.خیلی قشنگ بود.یه دختره هم اومد برای مدل کوتاهی.کوتاهیی رو هم آموزش دیدیم.اونقدی هم که فکر میکردم سخت نبود.خلاصه که اینبار مینا...
-
یه روز خوب
27 آبان 1388 22:34
ساعت ۹ صبح با صدای آهنگ شاد (لاو بترکونمت مچ آبدار کنمتو ....) برسونمت از خواب بیدار شدم .ساعت رو سر 9 کوک کرده بودم.بعید میدونستم سر حال باشم .هر چی بود ساعت ۳:۴۰ دقیقه خوابیده بودم.ولی سر حال بودم.بعد از دوش گرفتن حاضر شدم که برم برای کلاس. اولین روزی بود که میخواستم بعد از سالها به کلاسی که مدتها بود میخواستم برم...
-
[ بدون عنوان ]
27 آبان 1388 00:34
امروز بعد از ثبت نام در آموزشگاه آرایشگری کلی خیالم راحت شد.به موقع رسیدم چون اگه دیر میکردم باید برای دوره بعد یک و خورده ای میدادم.البته بیشتر از یک ما فرصت ندارم برای امتحان.نمیدونم میتونم قبول شم یا نه.امتحان تیوری دوست ندارم.عملی بیشتر بهم میچسبه.همیشه همینطوری بودم. اکی هم میخواست ثبت نام کنه ولی به خاطر شرایطش...
-
نمیخوام کلاس رو از دست بدم!
26 آبان 1388 13:48
امروز الهه زنگ زد گفت این دوره دوره آخر ثبت نام آموزشگاهه.به احتمال زیاد امروز میرم برای ثبت نام.نمیخوام به هیچ عنوان این کلاسا رو از دست بدم. دیشب دوتا فیلم وحشتناک دیدم.این سریال دلنوازان هم که گند زد .خیلی بد تموم شد.برام عجیب بود .یه دفه سعی کردن تمومش کنن.
-
[ بدون عنوان ]
25 آبان 1388 17:56
مدت زیادی میشه اینجا نیومدم نه؟ دلم بد جوری برای اینجا تنگیده بود.مهمترین اتفاقی که تو این مدته افتاد نامزد کردن اکی خواهر شوهرم بود.ازاین بابت خیلی خوشحال بودم.البته دهن بنده وحشتناک سرویس شد ا.کلی خرید کردم.سر بعضی از مسایل مربوط به خونه با همسر گرامی بحثمون شد.خلاصه اینکه بساطی بود.خدا رو شکر همه چیز به خیر و خوشی...
-
روز نوشت
12 مهر 1388 02:45
نمیتونم زیاد بیام.مدتیه که درگیر کارای اکی هستم.نامزدش اومده بود خونمون.منم مشغول مهمون داری بودم.خیلی سرگرم شدم.هنوز نتونستم برم برای کلاسهای آرایشگری ثبت نام کنم.بازم سیستم خوابم به هم ریخته.خونه به خاطر اومدن مهمون زود زود به هم میریزه.مامان و بابا با هم درگیر شدند و این موضوع منو نگران کرده.مامانم لج کرده که دیگه...
-
اومدم
4 مهر 1388 14:40
دوباره بعد از مدتها اومدم.این چند وقتی که نبودم خیلی کارا انجام دادم که یکی از مهمترینشون تغییر دکوراسیون منزل بود.خیلی وقت گیر بود.خلاصه اینکه این مدته سرم حسابی شلوغ بود.پنجشنبه عروسی نوه خالهام بود.جاتون خالی بد نبود.البته زیاد دوست نداشتم برم ولی به اصرار مامان و الهه رفتم.یه کمی هم با همسر گرامی این مدته بگو مگو...
-
[ بدون عنوان ]
29 شهریور 1388 19:17
مهدی کوچولوی من، امروز پنج ساله شدی . تولدت مبارک عزیز دلم.
-
تنهایی بد دردیه
11 شهریور 1388 22:35
الان که دارم مینویسم.یه آهنگ هندی به نظر داره پجش میشه ..مال فیلم با من دوست میشی* هست .فیلم قشنگیه.به طرفدارای فیلم هندی توصیش میکنم.عاشق تنهاییم .تو تنهایی بهتر میتونم فکر کنم.خودم باشم.وای چقدر این حالتو دوست دارم.البته بگما قبلنا اینجوری نبودم.خواهرم داره میره کلاس گریم عروس.خیلی دوست داشتم منم برم.استعدادم رو...
-
دوست جون میخوام!
9 شهریور 1388 23:48
دیشب خواب عجیبی دیدم.همش از جاهای بلند بالا میرفتم.کوه یا صخره نبود ..فقط میدونم خیلی بلند بود تا اونجا که ابرها رو زیر پام میدیدم.امتحان هم داشتیم.امتحان تاریخ ولی هیچی یادم نبود.با همسر گرامی هم دعوای سختی کردم تو خواب که منجر به جدایی و طلاقمون شد که من اصلا راضی نبود و وقتی به خودم اومده بودم که او منو طلاق داده...
-
رفتیم خیاطی
8 شهریور 1388 21:35
الان که دارم مینویسم پنجمین خورشید تموم شد.عجب سریال جالبیه ها.دیشب با همسر گرامی تا دیر وقت یعنی پنج صبح بیدار بودیم .خوب بود .خیلی خوش گذشت.امروز حدود ساعت ۱۲ با صدای همسر گرامی از خواب بیدار شدم.لباس پوشیده بود داشت میرفت بیرون گفت با برادرش (علی) یه ساعت دیگه میان خونه.منم که خیلی خوابم میومد گفتم بذار یه روز دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
7 شهریور 1388 21:58
تخته نرد بازی.یه شکم سیر پفیلا.وبلاگ گردی.ناهار کتلت.شام فعلا هیچی. همسر گرامی با برادرش و پسر کوچولو رفتن بیرون دنبال خونه بگردن برای برادر همسر ...
-
سیب سرخ
31 مرداد 1388 00:31
مدتهاست که دنبال یکی از دوستان خوب هم وبلاگیم میگردم که مدتیه نیست شده .وبلاگشم بسته شده.نگرانشم که مبادا اتفاقی براش افتاده باشه.... کسی از وبلاگ سیب سرخ خبری داره یا نه؟
-
[ بدون عنوان ]
30 مرداد 1388 23:43
بفرمایید شیر نسکافه تا یخ نکرده.خواب از سر آدم میندازونه.جاتون خالی ماساژه بد جوری حال داد .حالا فعلا بقیه فرشته ها مشغولن.فعلا.ما رفتیم ادامه ماساژو بریم.
-
[ بدون عنوان ]
30 مرداد 1388 21:47
اکی در باره گریفین برام گفته بود و زیاد در بارش شنیده بودم.همسر گرامی هم دستی در کار فارکس داشت.در باره سودهای کلانی که این شرکت میده هم خبر داشتم.خلاصه اینکه چند روز پیش ۵۰۰ گذاشتم اونجا.حالا منتظرم اولین سودمو به جیب بزنم.خودمونیما تجارت خوبیه. الانم کلی خوابم میاد.موندم خونه رو چجوری بتمیزم....
-
[ بدون عنوان ]
23 مرداد 1388 10:37
سلام چند روزی میشه پسر کوچولوم تب کرده.البته بیشتر تو روز حالش خوبه ولی شب تب میکنه.دکتر هم چند تا شربت براش تجویز کرده .بچم خیلی مظلومه هر چی میگیم میخوره زیاد هم نق و نوق نمیکنه.بمیرم براش ....خدا کنه ز.دتر خوب شه حالش. دیشب مامانم اینا اینجا بودند.جات خالی البته به الهه هم گفتم بیان ولی خودشون مهمون داشتند.فیلم...