-
یه شب وحشتناک
4 آبان 1389 10:06
دوشنبه تولد پسر کوچولو ثمره عشق من و همسر گرامی بود.صبحش با پسر کوچولو رفتیم خانه بهداشت برای گرفتن گواهی سلامت و قد و وزن و تست انگل و این جور چیزا واسه پیش دبستانیش.یه سری کامل تفنگ و نارنجک و دستبند پلیسی براش خریدم که تا خود شب تفنگشو گم کرد.بعد هم یه سر رفتم خونه اکی.ناهار مهمون اونا بودم.خیلی چسبید. ولی اتفاق...
-
:)
2 مهر 1389 03:19
امروز یعنی پنجشنبه جواب آزمایش انگل پسر کوچولو رو گرفتم.خدا روشکر منفی بود.دکتر یکی دوتا قرص و شربت تقویتی براش نوشت که بخرم. اینروزا بد جوری سرم شلوغه.دنبال کارای مهدیم برای پیش دبستانیش. همسر گرامی ۲ روزی میشه رفته رشت با برادرش و زن و بچش و یکی از دوستای خانوادگی داداشش که برنج بیارن از اونجا..البته به منم گفت که...
-
قهوه تلخ...کپی ممنوع!
2 مهر 1389 03:02
چند روز پیش سریال اورجینال قهوه تلخ رو خریدم و کیف کردم از این کارگردانی و فیلمنامه نویسی..بازی بازیگراشم که بماند.به نظر من سریالش کاملا متفاوت تر از اونچه که فکر میکردم بود.بیشترین چیزی که نظر و توجه منو راجع به این سریال جلب کرد خواهشهای مکرر و پی در پی مهران مدیری بود که میگفت از روی فیلم کپی نکنید و کپیشم نخرید....
-
عشق عجب نیروییه
2 مهر 1389 02:55
خدایا این نیروی عشق چیه که نهاد ما موجوداتت قرار دادی؟ این چه نیروییه که وقتی در ضمیر ما رخنه میکنه دگرگون میشیم...خوب میشیم....مهربون میشیم...انگار میخوایم همه عالمو بغل کنیم و ببوسیم یا هر کاری از دستمون بر بیاد دوس داریم براشون انجام بدیم! این معجزه عشق چیه که ارادمون رو هم قوی میکنه؟!بهمون نیرو میده !امیدوارمون...
-
واژه های پسر کوچولوم
8 شهریور 1389 03:48
پر مرغ = برگ مرغ عینک و کپسول غواصی = شال گردن دریایی (ربطشو خودمم نمیدونم) برنده شدن = پرنده شدن هالوژن= هالوجان
-
[ بدون عنوان ]
8 شهریور 1389 03:45
سرما خوردگی بدی دارم.سرم خیلی درد میکنه و نمیدونم چرا الان واین موقع شب با وجود این کسالت ناخونده بیدارم و خیال خوابیدن ندارم.تو این مدتی که گذشت و من نتونستم وبلاگ کوچیکمو به روز کنم اتفاقات خوب و بدی افتاد که از خوباش همین خونه پیدا کردنه و از بداش کدورتی که بین بابا اینا و همسر گرامی پیش اومد میشه نام برد.پسر...
-
[ بدون عنوان ]
21 مرداد 1389 12:48
یه یک ماهی میشه که اومدیم خونه جدید..تقریبا نزدیک خونه قبلیمونه.البته کمی قدیمیه ولی خونه بدی به نظر نمیرسه.اومدم نزدیک اکی.فعلا خودم خواستم که ای دی اس ال تو خونه نباشه(اینترنت) تا بیشتر مال خودم باشم .با این لب تاپ هم که نمیشه تایپ کرد.بعضی از حروفاش جا به جاست.در اولین فرصت میام و یه پست مفصل میذارم.دلم برای همتون...
-
[ بدون عنوان ]
15 تیر 1389 22:14
خــــــــــــــــــدا جون دوســــــــــــــــــــــــــــت دارمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-
؟
6 تیر 1389 23:57
آپارتمان ۸۵ متری،دوخوابه،با پول پیش پنج میلیون و اجاره سیسصدو پنجاه تومن...۳۵۰/۵ جایی سراغ داری؟؟؟
-
تا اطلاع ثانوی تعطیل!
12 خرداد 1389 19:23
حالی برای نوشتن نیست.....تا اطلاع ثانوی تعطیل!
-
پسر کوچولو
29 اردیبهشت 1389 20:49
الان پسر کوچولو نشسته رو مبل بغل آیفون و داره سخنرانی میکنه.دعوا کردن کار خوبی نیست ...کامیون خراب کردن کار خوبی نیست ولی غذا درست کردن کار خوبیه.آشپزی کردن کار خوبیه...اسباب بازی خریدن کار خوبیه.ظرف شستن کار خــــــــــیلی خوبیه.همه جا رو تمیز میکنه.باید به پدر مادرش محبت کنه.من همه چیز هواپیما بلدم درست کنم اما نوکش...
-
...
29 اردیبهشت 1389 13:58
این چند روزه خیلی سرم شلوغ بود.اکی اومد پیشمو بردمش پیش خانوم جعفری و مدل من شد. موهاشو مش کرد.موهاش قشنگ شده بود.اولش به خاطر رنگ پر کلاغی که به موهاش زده بود بعید میدونستم رنگ باز کنه.ولی با مراحل مختلفی که روی مو انجام دادیم تونستیم رنگ مو رو روشن کنیم.مش قشنگی شده بود. سالن خانوم جعفری تغییر کرده بود ولی نه به اون...
-
صب خوب...بعدش بد!!!
16 اردیبهشت 1389 12:44
واااای..... امون از دیشب.همسر که نیومد.رفته بود خونه برادرش.منم در اثر خوردن اون قرصهای اچ دی..حال خیلی بدی داشتم.واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم تا از شر این حالت تهوع لعنتی خلاص شم.کلیم به خودم بد و بیراه گفتم و به اون قرصهای ...... خلاصه اینکه دهنم رسما سرویس شد.موقع خواب اونقدر حالت تهوم زیاد بود که رفتم حموم.از...
-
لونه یاکریم
15 اردیبهشت 1389 15:44
البته مدتیه نیومده پیش تخمش
-
معلمم روزت مبارک
14 اردیبهشت 1389 15:31
اولین روز مدرسه رو کاملا یادم میاد . اصلا نه دلهره نه اضطرابی..وقتی رسیدم سر کلاس که درس شروع شده بود...درسمون بادام بود.آخه به خاطر شغل بابام یه ماه اول رو نتونستم برم مدرسه.کمی خجالت میکشیدم. معلممون خانوم واصف جانی بود.مدرسه بنت الهدی...یادش به خیر! اولین همکلاسی که پیشش نشستم الهام صادقی بود. بهترین دوست دوران...
-
یاکریم
11 اردیبهشت 1389 13:21
گفتم که دیروز ناهار دمپختک گذاشته بودم.سر ناهار رفتم از تو تراس کوچولوی خونمون ترشی که انداخته بودم بیارم.داشتم واسایل رو تراس رو جا به جا میکردم که دیدم دوباره یا یاکریم پر کشید و رفت...موندم!با خودم گفتم نکنه دوباره یه یاکریم بعد از قضیه اونروز دویاره اومده اینجا و لونه کرده..که دیدم بــــــــــــعله! یه لونه کوچولو...
-
دلم میخواد
10 اردیبهشت 1389 16:24
نمیدونم چیکار کنم.الهه زنگ زد بهم و گفت اون آرایشگره که تو شهرک محلاتیه از کارش خوشش اومده و گفته یه آلبوم عروس درست کنه.الهه میگفت وقتی کار ناخن و آرایش صورت تو رو نشونش دادم خیلی خیلی خوشش اومده بوده و گفته بوده به خواهرت بیشتر از تو میدم .کارش حرف نداره. ولی همسرگرامی هی سنگ میندازه جلوی پام .نمیذاره برم.هی بهونه...
-
تا چشم به هم زدم
10 اردیبهشت 1389 16:12
از صبح که بیدار شدم چهار پنج باری اینجا سر زدم ببینم کسی اومده یا نه.اما دریغ از یه دوست.دیروز بیشتر وقتم رفت واسه خوندن وبلاگ عشق با طعم خیانت.دلم یه جوری میشد وقتی وبلاگشو میخوندم.تو بیشتر جهات مثل خودم بود... دلم گرفت از اینکه چرا اینقدر در حق ما زنها ظلم میشه .البته من عمرا بذارم کارم به اینجا بکشه که همسرم بخواد...
-
[ بدون عنوان ]
9 اردیبهشت 1389 00:53
بعد از ظهر اومد خونه.تو آشپز خونه بودم.برای پسر کوچولو یه ساندویچ همبرگر درست کرده بودم.اومد...یه دستش سبزی خوردن و یه دستش مرغ پاک کرده و هندونه بود...یه لحظه چشم تو چشم شدیم...دلم ریخت.اما به روی خودم نیاوردم آخه از دستش ناراحت بودم.اومد به طرفمو سلام کرد و بعد یه بوس کوچولو.... نگاهش خسته بود. به روی خودم...
-
تنهایی
4 اردیبهشت 1389 17:33
روزهایم تیره...هوایم سرد...دلم ناخوش... احساسم در لجنزار بی تفاوتیها در حال دست و پا زدن... تنم بی نبض ...گلویم خشک...چشمهایم خونبار.... مسیرم تاریک...درون جنگی پر از حیوان وحشی... گرگ و عقرب ...سوسمار... دستهایم خالی...جوانیم گم!عشقم بی فرجام...روانم داغون... زنانگیم افسوس میان ناملایمات روزگار لگد مال.. فریادم خفه و...
-
صبح به خیر
23 فروردین 1389 06:25
صبح شده اما من هنوز نخوابیدم ...فضای اتاق نیمه روشنه و فقط صدای داستان بابا گوریو که قبلا از نت دانلودش کرده بودم آمیخته با قیژ قیژ گاه و بیگاه ماشینهایی که برای کار صبحگاهی از خونه بیرون اومدند به گوش میرسه.برم بخوابم.... صبح به خیر!
-
[ بدون عنوان ]
7 فروردین 1389 21:05
ته مونده جعبه شکلاتمم تموم کردم.همشو خوردم..هفت.. هشتایی میشد.حالا نمیدونم دیگه چیکار کنم.حوصلم بد جوری سر رفته ...دیگه حتی ورق آن لاینم * حالمو جا نمیاره....
-
[ بدون عنوان ]
23 اسفند 1388 14:05
دلم مث سیر و سرکه داره میجوشه.نگرانم.هنوز خونه تکونی نکردم.کلی کار نا تموم دارم که باید انجام بدم.یه جوریم.هنوزم خرید عید نکردم.حالم بد جوری گرفتس.یعنی میشه سال جدید سال خوبی برامون باشه؟؟؟ تحویل سال نو ساعت ۲۱:۲ دقیقه بعد از ظهره.موقع خوبیه.نه خوابمون میاد و نه خیلی زوده.خوبه.ولی نگرانم دیگه الان دارم از اضطراب...
-
[ بدون عنوان ]
18 اسفند 1388 23:41
امروز از یه سالنه بهم زنگیدن و گفتن میخوان نمونه کارامونو ببینن.آخه قبلا بهشون زنگ زده بودیم.حالا موندم فردا چه جوری خودمو سر ساعت برسونم نیاوران؟؟به الهه گفتم.قرار شد ۹ صبح بزنیم بیرون به سمت رسالت.
-
[ بدون عنوان ]
18 اسفند 1388 13:53
حالم زیاد خوب نیست.حالت تهوع بدی دارم از وقتی که بیدار شدم اینجوریم.نمیدونم چیکار کنم.بهتر فقط استراحت کنم.آره اینجوری بهتره!
-
حال تایپ ندارم
18 اسفند 1388 02:05
حس و حال وبلا گنویسی ندارم ...نمیدونم چرا؟از طرفیم نمیخوام از روزانه هام جا بمونم ولی دستم به تایپ نمیره
-
[ بدون عنوان ]
15 اسفند 1388 21:10
امروز رفتم بیرون و کلی خرید کردم واسه خونه.مرغ و ماهی و کاهو و کلمو میوه و از این جور چیزا.فردا حدود ۹صبح ema فردا میاد خونمون تا بقیه آموزش کاشتو بهمون نشون بده.خیلی کار دارم که انجا بدم.امروز تولد الهه هم بوده.من فکر کردم فردا پونزدهمه. یه سریم به جعفری زدم.تنها بود.بهش گفتم که فعلا جاییی نرفتم.حوصلم خیلی سر میره تو...
-
عقد لیلا حالی داد
15 اسفند 1388 12:25
پنجشنبه شب خوبی بود.بعد از مدتها به جشن دعوت شدیم.دختر عموی همسر عقدیده بود.منو اکی با هم رفتیم یعنی خانوادگی آژانس رفتیم ...جشن خونه یکی از دوستای لیلا بود.مهمونی قاطی بود.خوب شد فهمیدم چون میخواستم با یه پیرهن دکلته برم.نیلوفر اینا نمیومدند.پرنیا آبله مرغون گرفته بود و بهرام هم حالش خوب نبود ...همسر میگفت چند روزه...
-
:)
13 اسفند 1388 03:17
خیلی حرصم گرفته.نگران هم شدم.یه زنگ نمیزنه بهم.ساعت ۳:۱۴ صبحه.نمیگه من نگران میشم.میترسم؟از ساعت ۱۰ شب رفته خونه اکی تا الان یه تک زنگ هم بهم نزده.اه!دیگه حالمو داره به هم میزنه ...شسطونه میگه هر چی از دهنم در میاد بارش کنما...مسخره .......... ....خونه اکی زنگ زدم هی اشغاله...نگرانم.خیلی زیاد.... ...... .... .........
-
بیداری
12 اسفند 1388 23:27
تو رو تو گریه میبوسم تو رو که غرق لبخندی به این حالی که من دارم چرا چشماتو میبندی بذار این آخرین بوسه تمام باورت باشم بذار فردا تو این خونه تو آغوش تو پیدا شم نمیدونی کنار تو چه حالی داره بیداری بذار باور کنم امشب تو هم حال منو داری نمیدونی چه آشوبم در این آرامش خونه در این رویای شیرینی که میدونم نمیمونه چقد این حس من...