-
زمین خوردم.
20 دی 1389 19:13
اومدم بهت اس ام اس بدم.... پام پیچ خورد.با صورت کشیده شدم زمین ...موبایلم پرت شد یه طرف...کیفم یه طرف... سمت چپ صورتم داغون شد.زانوی پای چپم هم داغون تر.سه چهار بار تلو تلو خوردم تا بتونم خودمو کنترل کنم زمین نخورم اما نشد...لعنت به اون چاله بی محل... با همون پای داغون رفتم دنبال پسرکوچولو.با همون زانوی داغون برگشتم...
-
بیسکوییت ساقه طلایی
15 دی 1389 13:29
دیروز : با مامان رفتیم چشم پزشکی.خدا رو شکر چشمام چندان کور نشده بود.همون شماره قبلی بود تقریبا.مامانم هم چشاشو معاینه کرد.بعد از او رفتیم عینک سازی و من شیشه و مامان عینکشو سفارش داد.قرار شد امروز زنگ بزنن اگه حاظر شد. خانوم منشیه فکر کرد مامان دوستمه بسکه مشالا خوب مونده.باورش نشد وقتی گفتم مامانمه.دوبار ازم پرسید...
-
خوب بود
13 دی 1389 20:23
-
یه جوریم
12 دی 1389 19:07
چند روزی میشه دوباره چیزی واسه گفتن ندارم.برای صبح مهدی سرویس گرفتم .برای بعد از ظهر نه تا دلیلی بشه واسه پیاده روی اجباری.چشام درد میکنه و باید حتما برم دکتر واسه عینک.دندونم هم خرابه و فکرمو بد جوری مشغول کرده و از اونجایی که مث سگ از جراحی و دندون پر کردن میترسم پاهام باهام همراهی نمیکنن.حالا قراره فردا با مامانم...
-
رفتم کلاس
7 دی 1389 12:11
امروز روز خوبی بود.با اکی و سینا رفتیم کلاس استاد براری...استاد مدیتیشن و متافیزیک..بحث قانون جذب رو ادامه دادیم و بعد از یک مدیتیشن کوتاه و دور کردن انرژی های منفی یکی از دخترا داوطلب شد برای هیپنوتیزم.اول منو اکی فکر میکردیم دختره جو زده شده و الکی داره ادا در میاره ولی وقتی استاد گفت برگر د به یه ماهگی و بگو چی...
-
امان از این زنهای ...
4 دی 1389 20:30
امروز مهدی رو بردم پیش دبستانی جدیدش.آخه اون قبلیه رو برای اینکه خیلی قدیمی بود جاشو عوض کرده بودند.جایی که خانه فرهنگ رو انتقال داده بودن بهتر از جای قبلی بود ولی به مسیر من خیلی دور میشد.اولش خوشحال بودم ولی وقتی مسیر رو دیدم اعصابم خورد شد چون چهار پنج تا خیابون باهامون فاصله داشت و ناراحتیم به خاطر اینکه صبحها...
-
یه سوال
1 دی 1389 18:24
سلام بچه ها.خوبین ؟ امروز یه سوال واسم پیش اومد.هر چی تو نت گشتم چیزی پیدا نکردم.حالا میخواستم بدونم شما میتونین کمکم کنین جواب سوالمو پیدا کنم. میخواستم بدونم معنی پ/لی ب/وی چیه ؟ و چرا برای این آرم علامت خرگوش گذاتشتن؟
-
یلدا مبارک
30 آذر 1389 22:42
امشب شب یلدایه حبیبم رو میخوام...... پی نوشت:حبیب من همیشه خوابه،حبیب شما چطور؟ دیکشنری نوشت: منظور از حبیب:مراد،آرزو،دوست پسر،بوی فرند،حبیب آقا،دوست،حبیب خواننده بابای ممد،عزیز دل برادر،همسر گرامی،شوهر.....همینا!......
-
مرسی عزیزم
25 آذر 1389 14:27
ازت ممنونم که باهام بودی.ازت ممنونم که تنهاییمو پر کردی.میدونی عزیزم دیشب بعد ماه ها به یه خواب شیرین رفتم.خوابی که منو تا عمق آرامش برد.سبک بودم مثل پروانه ...مثل نسیم...نرم و لطیف مثل گلبرگهای گلی که در باد به رقص در میاد... مثل قاصدکی که پیام خوشی با خودش میبره تا دور دستها. حس خوبی بود.حس با تو بودن.حس با هم بودن....
-
دختر پاییز
25 آذر 1389 02:30
باران صورت خشک جاده را را شستشو داد... باد آرام و بیصدا در لابه لای شاخه های پوشیده از برگهای خشک به رقص در آمد.... برگ زردی از روی درختی بر روی زمین خزید.... خورشید غروب کرد... و من..... متولد شدم! پی نوشت:هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود؟! بعدا نوشت:تولدم...
-
...
12 آذر 1389 18:41
حوصله ندارم.......................همین!
-
[ بدون عنوان ]
8 آذر 1389 17:44
همه چی آرومه.کنسرت فرمان فتح علیان و هژیر تو برج میلاد خوش گذشت .البته از طرف دوست مینا دعوت شده بودیم و مهمون بودیم.میخواستم چهار شنبه برای مهدی تولد بگیرم اما چهار شنبه تعطیل بود افتاد شنبه. کیک رو سفارش دادم. باید برم بازار براش هدیه بخرم.چشن رو تو کلاسش میگیرم براش.پیش دوستاش بیشتر خوش میگذره. برنامه های ماهواره...
-
خواب
1 آذر 1389 13:48
دیشب خواب عجیبی دیدم.انگار به آینده سفر کرده بودم.یه عده داشتند عکس میگرفتند .نمیدونم کجا بودیم فقط میدونم من با اینکه نمی شناختمشون تقریبا باهاشون خودمونی شده بودم.البته این از خصیصه های منه که زود میجوشم با آدما. خلاصه .....دیدم یه صفحه از جنس پلاستیک فشره و نازک مثل جلد کتاب ولی کوچولو تر و شفافتر دستشونه و با اون...
-
کابوس
13 آبان 1389 13:09
چند روز میشه که به خاطر سرمای زیادی که تو خونه حاکمه نتونستم به کارای خونه برسم.دیشب خواب دیدم با همسر رفتم بیرون .وقتی برگشتم با دختر عمم بودم نمیدونم ییهو از کجا اومده بود توماشین ما.خلاصه ما رفتیم سمت خونه و من از اونجایی که میدونستم خونه به هم ریختست نگران شدم چون باهاش رو در بایستی داشتم و فکر کنم برای سومین بار...
-
گربه !
12 آبان 1389 14:30
امروز یه صحنه عجیب دیدم که تا حالا ندیده بودم.هر وقت که میرفتم سراغ مهدی این گربه سفید دو رنگه رو میدیدم که کنار یه درخت نشسته و به کسیم کاری نداره.فکر کنم اهلی بود چون از کسی نمیترسید.یه گربه سیاه کوچولو هم چند روز بعدش دیدم البته شاید یه هفته بعدش.دلم برای چفتشون میسوخت.هر دوشون مظلوم بودند و بی آزار.ولی هیچ وقت با...
-
دلم...تنگه...
11 آبان 1389 17:34
هوس یه چایی لب سوز کردم.یه چای تازه دم خوش طعم داغ و آلبالویی رنگ و قند پهلو.از اون چایی هایی که وقتی میخوری زبونت به سقت میچسبه .از اون چایی هایی که هر وقت میرفتیم خونه مامانم اینا جلومون میذاشت.آخ که چقدر دلم تنگ شده واسه اون روزا.اون روزایی که منو همسر گرامی و مهدی میرفتیم خونه مامانم اینا! حیف!نمیدونم چرا همه چیز...
-
همون روز بارونی
11 آبان 1389 17:05
امروز کلی سبزیجات و کدو و ترب و لبو و....خریدم که کلی وقتمو تو آشپز خونه گرفت.ولی با دقت همشو پاک کردم و خورد کردم واسه شام شب تو آبلیمو سرکه گذاشتم که به عنوان یه ترشی آماده کنار غذا باشه تا وقتی آقای همسر دید خوشحال شه آخه خیلی این جور چیزا رو دوست داره.نمیدونم شام چیکار کنم؟!چی بذارم؟! امتحانم آخر آبانه.باید وقت...
-
من و بارون
11 آبان 1389 11:17
اینم دوتا عکس که از اون روز بارونی گرفتم
-
یه روز بارونی
11 آبان 1389 11:07
با اینکه هوا سرد بود ترجیح دادم زیر بارون قدم بزنم.مهدی رو رسوندم کلاس و خودم دوباره زیر بارون قدم زدم.هوا و نمناکیش رو با تمام وجود توی ریه هام پر میکردم و بیرون میدادم.به آسمون خدا که بالای سرم بود رشک میبردم که با این سخاوت قطرات خنک و لطیفش رو بهم هدیه میکرد.احساس میکردم درختا دارن دوباره نو میشن و جوونه...
-
آبگوشت
9 آبان 1389 20:26
امروز موقع برگشتن از کلاس مهدی یه زنگ به اکی زدم.شیر و سبزی هم خریده بودم.شیر رو برای درست کردن پنیر که خیلی برای درست کردنش هیجان داشتم خریدم.شیش تا.یه بسته هم قرص پنیر خریدم. اکی بیدار بود.گفت که ناهار آبگوشت درست کرده.آب از لبو لوچشم راه افتاد.خیلی وقت بود که آبگوشت نخورده بودم.با یه تعارف پریدم خونشون...وای که...
-
تهیه پنیر
9 آبان 1389 19:53
برای تهیه پنیر به وبلاگ >>> انعکاس آب <<< اون یکی وبلاگم مراجعه کنید.
-
پنیر
8 آبان 1389 15:52
امروز پنیر درست کردم.با ماست و شیر .خیلی برام جالب بودئ.خوب از آب در اومد.آقای همسر هم کلی ازم تعریفید و من بیشتر ذوقیدم:)
-
شکلات
8 آبان 1389 11:04
من که بد جوری هوس کردم...تو چی؟
-
کودوم؟
8 آبان 1389 09:48
چقدر بده آدم دوتا وبلاگ درست کنه. نمیدونم اینو آپ کنم یا اونو؟! هم اینو دوست دارم هم اونو. گاهی میگم یا اینو پاک کنم یا اونو. واقعا موندم چیکار کنم.... جدا اینو یا اونو؟
-
شب و گیتار و ترانه
7 آبان 1389 20:14
دیشب شب رخوبی بود.اکی و سینا اومدن خونمون.خیلی خوش گذشت.باهم کلی آواز خوندیم ...با گیتاری که سینا میزد و تیمپویی که آقای همسر با کیبودر.بگذر زمن ای آشنا...اگه یه روز بری سفر...گل گلدون من...و چند تا آهنگ بندری خیلی ناز که چند ماهی هست که از سینا یاد گرفتیم. کلیم خندیدیم.سینا که صداش خیلی خوبه .آقاتی همسر هم همینطور و...
-
انتظار
6 آبان 1389 15:47
هزاران سال است که در کوچه های غریب تنهاییم به دنبالت میگردم. در انتظار روزی که بیابمت . خسته میشوم و بی رمق اما لحظه دیدار تو جان تازه ای بر تن خشکیده ام تراوش میکند. میایستم اما نه خسته ام نه بیرمق.... صدایی نرم گونه در درونم میگوید اینجا تو را خواهم یافت.... و من چه بیصبرانه به انتظارت مینشینم. این انتظار پایان...
-
خاطره
6 آبان 1389 15:01
چه حس خوبیست حس در کنار تو و با تو بودن
-
مهدی رفت باغ وحش
6 آبان 1389 14:36
امروز مهدی کوچولوی من برای اولین بار مسافرت تنهایی رو تجربه کرد.از طرف پیش دبستانیش رفت باغ وحش پارک ارم.از این بابت خیلی خوشحال بودم .نه دلتنگی کرد نه بیتابی.دیشب دستها و کمر الهه رو اپلاسیون کردم.خیلیم خوابم میومد.الهه میگفت تو سالنی که رفته بوده واسه ابرو و اصلاح چندتا مشتری ناخن برام پیدا کرده.یه نفر هم قراره جمعه...
-
روزهام دارن تکراری میشن
5 آبان 1389 11:36
سلام امروز به خاطر اینکه دیشب خوب خوابیدم خیلی خوب بیدار شدم.دیشب خیلی دنبال یه قالب قشنگ که به اسم وبلاگم بخوره گشتم اما چیزی پیدا نکردم.یه وبلاگ هم پیدا کردم که برام جالب بود.خانمی داستان زندگیش رو مینویسه مث در آغوش یک غریبه.از اوضاع آشفته خونه خیلی حالم گرفتست.مثلا میخواستم با هم با همسر گرامی لج کنم و خونه رو...
-
یه روز مث بقیه روزا
4 آبان 1389 10:30
این روزا سرم خیلی شلوغه.چند جا مشغول کارم.کار کاشت و آموزش ناخن و میکآپ. خدا رو شکر راضیم. صبح ها از ساعت ۷:۳۰ بیدارم .مهدی رو میبرم پیش دبستانی.البته صبحها با همسر گرامی میرم و بعد از ظهر ها خودم.خیلی خابالو و کسل میشم تا خود شب .هنوز اونجوری که باید عادت نکردم. چند روز پیش به خاطر بی انضباتی و لجبازی همسر خیلی گریه...