اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

کابوس

چند روز میشه که به خاطر سرمای زیادی که تو خونه حاکمه نتونستم به کارای خونه برسم.دیشب خواب دیدم با همسر رفتم بیرون .وقتی برگشتم با دختر عمم بودم نمیدونم ییهو از کجا اومده بود توماشین ما.خلاصه ما رفتیم سمت خونه و من از اونجایی که میدونستم خونه به هم ریختست نگران شدم چون باهاش رو در بایستی داشتم و فکر کنم برای سومین بار تو این ده سال میومد خونمون.

در رو که باز کردم دیدم وااااااااای اون یکی عمه ام با با بچه هاش و نوه هاش و مامانم اینا اومدن خونمون.داشتم سکته میکردم.بد تر از همه این بود که دیدم خونمو تمیزم کردن و پسر عمه وسطیه داره جاروبرقی میکنه اتاقا رو.

وای که چقدر خجالت کشیدم.ولی هیچکدوم به روی خودشون نیاوردن که خونه رو تمیز کردند.از دیدن مامانم اینا هم خیلی خوشحال شدم.داشتم به مامانم میگفتم مامان من هر وقت خونم به هم میریزه یکی میاد.

آخه همینه واقعا یک سالم خونم تمیز و مرتب باشه هیشکی بهم سر نمیزنه.همچین که به هم میریزه یه قشون تشریف میارن ...

قبل داشتم خواب میدیدم که ما رو گروگان گرفتن و میخوان بکشن.تو یه درگیری تیر خورد به سرم.جالب اینه که تو سرم یه درد گنگ بد جور پیچید و بعد خون هلپ هلپ از سر میریخت رو صورتم.از ترسم نگاه نکردم ببینم خونه یا نه.البته تا میدونستم خوابم.ولی باز یه جوری بودم.انگار یه بچه کوچولوی یکی دو ساله بغلم بود.یا اینکه مهدی کوچولو شده بود.من خودمو زدم به مردن که بتونم کاری بکنم.افتادم رو زمین.بعد یکیشون اومد سرمو چنان فشار داد ببینه من عکس العمل نشون میدم یا نه.منم از ترسم تکون نخوردم ولی از درد مردم.ولی فکر کنم پاهام یه تکون خورد و یارو فهمید زنده هستم.

خیلی استرس داشتم.ولی بلاخره تونستم با اون حال ازشون فرار کنم.یعنی یه عده دیگه ما رو فراری دادن فکر کنم.رفتیم به جایی که اونا ما رو فراری دادن.یه آپارتمان بود .قشنگ بود ولی بعدش فهمیدم افتادم تو دام یه عده سیاسی خفن که مخالف موسوی بودند و کارهای خطرناک میکردند.از این بسیجیهای مذهبی تیر بودند که میخواستن من براشون کارهایی رو انجام بدم.جو بدی بود.من از سیاست اصلا خوشم نمیاد.

خلاصه خواب خوبی نبود.کلا همش نگران بودم تو خواب. 

 

پ.ن:وقتی تیر به سرم خورد قشنگ حس مردن رو درک کردم.بدنم کم کم داشت سرد و بیرمق میشد چون خون مث چی ازم میرفت و داغیش رو رو سمت چپ صورتم حس میکردم.

نظرات 22 + ارسال نظر
شهره 13 آبان 1389 ساعت 21:03 http://www.aveh.blogsky.com

سلام
فکر می کنم جزو اون دسته از آدمهایی هستی که برای هر مسئله ای انرژمی زاری من هم یک زمانی اینجوری بودم میدونی سعی کن راحت تر زندگی کنی مهم نیست خونه آدم بهم ریخته است مهم اینه که از اومدنشان خوشحال بشی با خودت صادق باشید خوابت می گه داری به یک عرفانی دست پیدا می کنی به همه مسائل دور وبرت خیلی زوم می کنی حالا اگر همه چیز رو همانطور که هست بپذیری و به دیده حیرت نگاه کنی آی زندگی قشنگ می شه

ممنونم شهره عزیزم از راهنماییت.قطعا استفاده میکنم.

هادی 14 آبان 1389 ساعت 07:44 http://manotomamishavim.blogsky.com

سلام
باز هم ممنون که منرو شامل لطف کردین.
اتفاقا مامانم هم همیشه میگه وقتی خونه تمیز نیست همه پیداشون میشه
اتفاقا دیروز منم خواب دیدم
تو خونمون جلسه بشار اسد و احمدی هست.
یه خواب کاملا چپ اندر قیچی

انشااللاه عمرتون با سلامت دراز باد

رها 14 آبان 1389 ساعت 23:15 http://raha27.blogsky.com

واااای خدا عجب خوابای وجشتناکی دیدی جدا خیییلی بد بودنا!
یه ذره گلاب بریز رو یه دستمال شبا بزار رو متکات خوابت آروم میشه یه دکتر اینو به من گفت واسه کابوساییی که میدیدم!

رها جون خوابای من اکثرا همینجوریه.برام عادی شده.ممنونم از راهنماییت.حتما این کار رو انجام میدم.

خانومم شما نثر رونو خوبی داری خیلی ساده ودلنشین همه چیزو مینویسی
ممنون که به وبم سر زدی اگه مایل به لینک بودی به من خبر بده
بای تا های

ممنونم.

گلم منو با اسم (قشنگ ترین دقایق در کنار هم ...)لینک کن

نگین 15 آبان 1389 ساعت 12:47 http://www.mininak.blogsky.com

این خوابا نشونه ذهن پریشونه
نگران نباش ...

چی بگم به خدا ذهنم بد جوری پریشونه/

نازنین 15 آبان 1389 ساعت 13:34 http://nazaninmehr.blogveb.com/




$$$$$_______________________________$$$$$
__$$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$*
___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$*
____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$
______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$****
__________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,,
_____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,,
____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$
___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,,
_,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',,
*____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____*
______,;$*$,$$**'____________**'$$***,,
____,;'*___'_.*__________________*___ '*,,
,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,,
*.°
?
...°
....O
.......°o O ° O
.................°
.............. °
............. O
.............o....o°o
.................O....°
............o°°O.....o
...........O..........O
............° o o o O
......................?
...................?
...............?
...........?
........?
....?
.?
*?´¨)
¸.-´¸.-?´¨) ¸.-?¨)
______________*¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.

خوشحال میشم به منم سر بزنی...

sepideh 15 آبان 1389 ساعت 13:45 http://lahzehayesepid.blogsky.com


سلام عزیز دلم ...

صفحه کامنتات خیلی باحاله، آدم احساس میکنه داره روی تخته سیاه می‌نویسه!!!

عاشق تخته سیاهم با گچ سفید ...

قالب وبلاگت خیلی باحاله ...

ساده و باکلاس ...

به این سلیقه‌ات تبریک میگم ...

ممنونم سپیده جان.قربونت برم.

فرداد 15 آبان 1389 ساعت 15:04 http://ghabe7.blogsky.com

سلام...
منم اخیرا کابوس ریاد می بینم...تا حدی که بعضی شبا سعی میکنم نخوابم تا خواب نبینم...البته خواب شما خیلی دقیق یادتون مونده...حس غریبی داره.خدا جواب صبر رو به بهترین نحو میده.البته صبر واقعی...

من همه خوابام دقیق یادم میمونه حتی اکثر اوقات تو خواب میدونم که خوابم !امیدوارم.

هادی 16 آبان 1389 ساعت 16:00 http://rahibeaseman.blogsky.com/

سلام بر یه دوست خوب

سلام

نازنین 18 آبان 1389 ساعت 01:27 http://nazaninmehr.blogveb.com/

سلام...خواسم بگم اگه خواسی میتونی منو به اسم چشمهایت...لینکم کنی

نازنین 19 آبان 1389 ساعت 00:29 http://nazaninmehr.blogveb.com/

ممنون عزیزم که امدی و نظر دادی...

خودم 19 آبان 1389 ساعت 04:57 http://ne3a.blogsky.com

عزیزم ممنون که اومدی
شادم کردی..

عسل 19 آبان 1389 ساعت 15:41 http://dele-joon.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
مرسی از اینکه به من سر زدی خوشحال شدم.
وبلاگ شما هم بسیار زیباست امان از دست مهمون هم بودنش خوبه هم بد. یه جورایی از تنهایی آدم در میاد اما یه جورایی هم به مسئولیتهاش اضافه می شه.
امیدوارم همیشه موفق باشی به من هم سر بزنی

ستاره 19 آبان 1389 ساعت 22:16 http://tanha1989.blogsky.com/

چه خواب بدی
آدم تو روز وقتی درگیر بعضی مسایل میشه در موردشون خواب میبینه
ممنون که بهم سر زدی

سلام خوبی؟

ممنون که اومدی پیشمون خوشحال شدم من شما رو لینکیدم تو هم اگه زخمتی نیست با رو بلینک.

سلام. مرسی که سر زدی بهم. به خدا دو ماه شایدم بیشتر هست که بستری بودم عزیزم. الان زنده ام فقط ! به امید همین قرصایی که تجویز شده و هفته ای یک بار زیر سرم و چکاپ!
اینم یه نوع روزمرگی شده واسم.
بیا پیشم. خوابت رو هم خوندم ! تو اذهان عمومی این چیزا رو خوب نمیدونن. ولی خیلی قشنگه

این جور خوابا برای من وقتی تو موقعیتشم اصلا مث خواب نیست .انگار تجربه یه خاطره تلخ هست.

خودم 23 آبان 1389 ساعت 00:41 http://www.ne3a.blogskay.com

من آپم بدوبیا!
میبینی واسه این که ازتنهایی بیایم بیرون چکارامیکنیم!

پس باید سخت باشه که مثل خاطره است ! دقیقا مثل من که گاهی وقتی با یه اتفاق روبرو میشم حس میکنم چند شب پیش اون اتفاق رو تو خواب دیدم اما از خواب که بیدار شدم نتونستم به زبون بیارم و حرف بزنم. مثل اینکه واقعا زبونم بسته بشه. اینا رو به یه دوست گفتم کلی مسخره ام کرد ! پیش مشاورم که رفتم قبول داشت ! یه جور پرواز !
مرسی که اومدی..
فعلا به لطف همه خوبم..

من مسخرت نمیکنم چون میدونم این خوابا گذشته من بوده و شایدم یه کارما که تو خواب مستهلک میشه البته نه همش.

خودم 26 آبان 1389 ساعت 23:51 http://www.ne3a.blogskay.com

چرا پست جدید نمیزنی؟
هربارکه میام به امیدپست جدید
اما..

چشم عزیزم.یه کم سرم شلوغ شده دوباره.

شاید ..
درســـــ ــت میگی
دیگـــ ــران گر بروند از نــظر از دل بروند
او چــ ــنان در نظر اســ ـت گر برود ، دل برود

سلام گلم تمایلی نداری بیای پیشمون


اما من که یو رو لینکیدم و همش اینجام

تو هم بلینک
راستی آپم


بیا بخون نظر بده برو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد