اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

دندون

دوشنبه رفتم بیمارستان چمران برای دندونم.گفتند باید برم رجایی شهر. (از اونجایی که خودم دوست نداشتم اونجا برم و از اونجایی که دفترچه بیمه داشتم دلم نیومد برم کلینیک خصوصی).از طرفیم بابام اینا که رفته بودن میگفتن اونجا خوبه.اما من خیلی خیلی نگران بودم.البته با همسرم یه سر رفتیم بیمارستان بعثت اما اونجا وقت ندادن بهمون و گفتن باید فردا صب ساعت ۷ اونجا باشیم.ما رفتیم رجایی شهر  از شانس خوبم همون روز رفتم تا دوتا از دندونامو درست کنم.خدا به روزتو نیاره.دهنم سرویس شد.یکی از دندونام ترمیم و یکیش پانسمان شد تا 28 خرداد دوباره برم برای عصب کشی.حالا از اون روز داغونما.آبم نمبتونم بخورم.اون دندونی رو که پانسمان کردم امانمو بریده.شبا خواب ندارم.خدا میدونه کی خوب میشه.البته به قول یکی از دوستام بهتره نیمه پر لیوان رو نگاه کنم چون کار به کشیدن و این حرفا نرسید.

...

صبح یک شنبه: 

امروز در خواب فرشته مرگ  را بوسیدم!

دید و باز دید

میدونم....هیچ خبری نیست.باید به دوستام سر بزنم. 

از قدیم گفقتن دید و باز دید!

دلم تنگ شده

بارها و بارها اینجا اومدم و تظراتمو چک کردم ببینم کسی میاد و برام کامنتی بذاره یا نه ...خیلی خلوت شده اینجا میدونم.شده مثل یه اتاقی که سالهاست کسی توش نیومده و تارهای عنکبوت  در گوشه های دیوار ترک خوددش جا کرده. 

بارها و بار ها اومدم در این اتاق رو باز کردم اما چیز جدیدی برای گذاشتن توش پیدا نکردم.حال گرد گیری و این حرفها رو هم نداشتم. 

اما اینبار که اومدم و دیدم چقدر اینجا رو گرد و خاک پر کرده و ... دلم گرفت. 

منظر یه حس تازه هستم تا دوباره نوشتن رو از سر بگیرم.اتفاقات جالب برای نوشتن زیاد دارم اما انگیزه نوشتن نه! یه جورایی (چه جورایی) فرصت نوشتن ندارم.دلم واسه اون روزایی که میومدم اینجا و لحظه به لحظه های زندگیم رو ثبت میکردم تنگ شده.