اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

مهدی کوچولوی من، امروز پنج ساله شدی . تولدت مبارک عزیز دلم.

تنهایی بد دردیه

                  

 

الان که دارم مینویسم.یه آهنگ هندی به نظر داره پجش میشه ..مال فیلم با من دوست میشی* هست .فیلم قشنگیه.به طرفدارای فیلم هندی توصیش میکنم.عاشق تنهاییم .تو تنهایی بهتر میتونم فکر کنم.خودم باشم.وای چقدر این حالتو دوست دارم.البته بگما قبلنا اینجوری نبودم.خواهرم داره میره کلاس گریم عروس.خیلی دوست داشتم منم برم.استعدادم رو میشناسم.میدونم اگه برم موفق میشم.ولی نمیدونم چرا همسر گرامی نمیذاره.حداقل اگه میذاشت برم مدتی از خونه بیرون بودم.شاید هنوز به خاطر پریشب ازم ناراحته.بهش حق میدم.ایدی یاهو رو سوزوندم .خدا رحم کرد بهم .اکی اینا خونمون بودن و داشتیم صحبت میکردیم.همسر گرامی که پای کامپیوتر بودند منو صدا کرد و من رفتم پیشش.گفت با تو کار دارن.ببین چیکارت داره ...دیدم همون شخصیه که براش توضیح دادم چجوری  بره تو تورنومنت  تخته نرد پبت نا کنه.نوشته بود سلام خانومی.ببخشید خیلی زحمت بهتون دادم.یه همچین چیزی .اینقدر هول شده بودم که همه چیز رو به همسرم گفتم.راستشم گفتم.همسرم خهیلی شاکی شده بود.خون خونشو میخورد ولی خودشو کنترل کرد و من باهاش خیلی صحبت کردم و توجیهش کردم.خداییشم چیزی نبود و من از اینکه بخوام بیگناه متهم بشم ناراحت میشم.حرفش سر این بود که طرف چرا با من خودمونی صحبت کرده بود.... 

بهش حق دادم.بعد این قضیه تصمیم گرفتم دیگه با هیچ مردی چت عادی هم نکنم.همین وبلاگم بسمه.من که مخفی کاری نمیکنم.نمیخوام بشم آش نخورده و دهن سوخته.پس آدی رو از بین بردم.امروز الهه بهم گفت که دارن زانتیا میخرن.به سلامتی.خیلی خوشحال شدم و یه جورایی بهش غبطه خوردم.هنوز یه سال نشده که ازدواج کردند.ولی این همسر ما هنوز به خاطر بی برنامهگیاش اندر خم یه کوچست.خدا باعث و بانیش رو سر عقل بیاره . من که نمیبخشم.....خدا ازش نگذره.یه سری عکس ویرایش کردم امروز .میخواستم لوگو بزنم ولی هنوز چیزی پیدا نکردم.این بلاگ اسکای هم عکسهای پر حجم رو قبول نمیکنه. 

از لحاظ روحی خیلی خسته شدم.خیلی دارم با خودم کلنجار میرم.بهش گفتم اگه تو بیشتر به من اهمیت میدادی و میذاشتی از خونه برای یه کار مهم نه خرید کردن و کارای خاله زنکی بیرون برم تنها دلخوشیم نمیشد بازی تخته نرد و یا وبلاگ.من خیلی تنهام خیلی.خودم ناراحت میشم که وقتم رو تو بازی سر میکنم یا نت گردی میکنم.البته تو از نت خیلی چیزا یاد گرفتم ولی بیشتر دلم میخواد از خونه بزنم بیرون ولی برای یه کار مهم .برای یاد گرفتن.گریم عروس رو به خاطر اینکه هم یه کار زنونه هست .هم من دوسش دارم.  هم با نقاشی که رشته اصلیم بوده در ارتباط هست .همسر گرامی دوست نداره  تو محیط مردونه کار کنم.خدایا کمکم کن.زندگیم یه نواخت شده.خیلی تنهام.خیلی.

دوست جون میخوام!

دیشب خواب عجیبی دیدم.همش از جاهای بلند بالا میرفتم.کوه یا صخره نبود ..فقط میدونم خیلی بلند بود تا اونجا که ابرها رو زیر پام میدیدم.امتحان هم داشتیم.امتحان تاریخ ولی هیچی یادم نبود.با همسر گرامی هم دعوای سختی کردم تو خواب که منجر به جدایی و طلاقمون شد که من اصلا راضی نبود و وقتی به خودم اومده بودم که او منو طلاق داده بود.خیلی خوابای پریشونی دیدم. 

امروز رو با بی حوصلگی سر کردم.ای کاش یه دوست داشتم که باهاش کلاس ورزشی میرفتم.یکی پایه بود تا هر جا خواستیم با هم بریم.یکی که ادا اصولی نباشه.یه آدم صاف و ساده مث خودم.خیلی دوست داشتم از خونه میزدم بیرون ولی اصلا حال تنهایی بیرون رفتنو ندارم.مدتیه میخوام برم باشگاه بدنسازی.از بس نشستم پای نت چاق شدم.اه اه حالم داره از خودم این وقت گذرونیام به هم میخوره.خنگم دیگه باید با این احساسم مقابله کنم.پس این همه آدم تنها میرن بیرون مردن؟ نــــــــــــــــــــــه!.نمیتونم تنهایی بیرون برم .آخه چرا من یه دوست خوب ندارمممم؟؟؟

رفتیم خیاطی

الان که دارم مینویسم پنجمین خورشید تموم شد.عجب سریال جالبیه ها.دیشب با همسر گرامی تا دیر وقت یعنی پنج صبح بیدار بودیم .خوب بود .خیلی خوش گذشت.امروز حدود ساعت ۱۲ با صدای همسر گرامی از خواب بیدار شدم.لباس پوشیده بود داشت میرفت بیرون گفت  با برادرش (علی) یه ساعت دیگه میان خونه.منم که خیلی خوابم میومد گفتم بذار یه روز دیگه الان نیارش.ظرفا رو نشسته بودم و خونه یه کم کار داشت. 

قبول کرد و رفت.منم دوباره خوابیدم.البته میخواستم بیدار شم ولی خیلی خوابم میومد.قرار بود ساعت ۲ با مامان و الهه بریم واسه پرو لباسشون.من لباس سفارش ندادم ...پیرهنی که با همسر گرامی ۲ سال پیش از هفت تیر خریده بودیم رو هنوز نپوشیده بودم.قشنگ هم بود. 

ساعت حدود یک بعد از ظهر رو نشون میداد.خیلی منگ بودم.با این فکر که زنگ بزنمو رفتنمو کنسل کنم با مامان تماس گرفتم. 

مامان به حالتی که معلوم بود منتظر تماس منه گفت ما داریم راه میافتیم.منم گفتم علی اینا دارن میان اینجا فکر نکنم بتونم بیام.مامان خیلی حالش گرفته شد گفت بابا یه نیم ساعت میخوای بیایی بری.تو باید باشی عیب و ایراد لباسو بگیری .خلاصه بعد از چونه زدنی کوتاه دلم نیومد نرم.پا شدم .پسر کوچولو هنوز خواب بود. بعد از یه آرایش مختصر، دوتا ساندویچ کوچیک نون و پنیر گردو پسر کوچولو رو صدا کردم تا بیدار شه.میدونم امروز خیلی خوابیده  ....طفلک اصلا نق نق نکرد.یه ساندویچ رو دادم دستش  و یه لیوان آب برداشتم و را افتادیم. 

هوا گرم بود ولی نه به گرمی روزای قبل. 

مامان و الهه رسیده بودند زودتر از من.بعد از روبوسی با هر دوشون منتظر شدیم تا الهه لباسشو پوشید.شبیه اون مدل بود ولی یه سری تفاوتها داشت.عیب و ایرادشو گرفتیم.به جز ما دونفر دیگه مشتری اونجا بودند.به نظر من کار خیاطش تعریفی نداشت.آدرسو از همون پارچه فروشی که خرید کردیم گرفتیم.لباس مامان رو که گند زده بود.الهی حال مامان و الهه خیلی گرفته بود.البته خود خیاط گفت که مدلی که شما خواستید همون میشه...جای نگرانی نیست.حالا قرار شده ۱۷ شهریور صبح زنگ بزنیم بریم.ایشالا کارش خوب باشه و گر نه باید خسارت بده.(تازه ادعاشونم میشد میخواستن اجرت رو ۱۵۰ تومن بگیرن). 

هنوز هیچ چیز درست حسابی نخوردم.یه چیپس با ماست و موسیر از وقتی بیدار شدم خوردم .پسر کوچولو هم که همون دوتا ساندویچ کوچولو سیرش کرده.بعد از ظهر خوابیدیم با هم .به همسر زنگ زدم گفتم بیدارم نکنه.ولی برای سریال بیدارم کنه.گفت اوکی.که بیدارم کرد.نمیخواستم بیدار شم.بنده خدا اونقدر زنگ زد که از رو رفتم .الان از اون حال گنگی بیرون اومدم.هندونهه حالمو جا آورد.پسر کوچولو هم در همین حالت هی داره سوال پیچم میکنه.امروز یه کلمه بامزه و اشتباه گفت.

شخلشته= شلخته 

گفت مامان بیا موهاتو شخلشته کنم.مردم از خنده.چند شب پیشم تا حدود ساعت  ۴ صبح بهم گیر داده بود و سوال ازم میکرد که صداشو ضبط کردم و در اولی فرصت یه پست واسش میذارم.منم مست خواب بودم.خوب فعلا برم که کار دارم.بای! 

 

همسر گرامی شام میخورن میان ...چه خوب !حال شام درست کردن نداشتم.میخوام برای خودم و پسر کوچولو سوسیس بندری درست کنم.بـــــــــــــــــای.

تخته نرد بازی.یه شکم سیر پفیلا.وبلاگ گردی.ناهار کتلت.شام فعلا هیچی. 

 همسر گرامی با برادرش و پسر کوچولو رفتن بیرون دنبال خونه بگردن برای برادر همسر ...