اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

مرا با این بالش و یک ملافه و این دو شکلات کنارت راه میدهی؟ می شود وقتی مشغول کاری دست چپت توی دست من باشد؟ اگر خوابم برد موقع رفتن جا نگذاری مرا اینجا ! که از دلتنگی می میرم

قانع ام چیز زیادی از دنیا نمی خواهم فقط تو باشی و عمری که به پای زیبایی های تو فنا کنم از خدا که پنهان نیست... دلم لک زده برای اولین ها.... دلم لک زده برای اولین گلچین کردن گل از گل فروشی دلم لک زده برای توقف زمان در ساعت 12:47 دقیقه همان لحظه ی دیدار. دلم لک زده برای لکنت زبان در اولین نگاه دلم لک زده برای دزدانه نگاه کردنت توی آیینه دلم لک زده برای تپش قلب و تند شدن ضربان دلم لک زده برای نشستن تو در کنارم دلم لک زده برای لرزش دستام وقتی دستانت را گرفتم دلم لک زده برای استرس و نجابت نهفته در چشمهایت دلم لک زده برای ... جاده موسیقی خنده دلهره دلم لک زده برای باغ چادر صدای پرنده ها پارس سگ صدای قورباغه افتادن میوه های وحشی از درخت دلم لک زده برای تاریکی....سکوت دلم لک زده برای چایی خوردن از دستانت دلم لک زده برای دیوانه بازی برای خنده ای بلندت و گریه هات دلم لک زده برای آتیش سوزندن برای شیطنت برای عبور از هر چی خط قرمز دلم لک زده برای بازی با لبهات نوازش موهات دلم لک زده برای گرمای تنت بوی بدنت دلم بدجور برای اولین ها تنگ شده آخ دلم آخ دلم آخ دلم دلم بدجور برای دلم می سوزد دلم گناه دارد کاش دوباره ببینمت کاش دوبار بغض کنی گریه کنی اما ببینمت کاش دوباره صدای نفسات دم مسیحای این دلمرده بشود. یعنی می شود؟

یادش بخیر عجب دورانی بود چه خوب بود عشق دوران مدرسه زنگ آخر وقت قرار نداشتن پول کرایه تاکسی ترس از دیر کردن ترس از سوال و جواب مادرم پدرم اما حرف نمی زد فقط نگاهم میکرد آخه سرفه امانش نمی داد که حرف بزند پاک کردن کفش با ته جوراب گذاشتن آدمس خروس نشان توی دهان ترس از ماشین پلیس ترس از بچه محل هاش و کتک خوردن خرید کارت پستال عاشقانه عکس های هندی نوشتن شعر عاشقانه روی دیوار کلاس قرض کردن شلوار از این دوست و پیراهن از یکی دیگه تاخیر کردنش و ترس از نیامدنش تلفن سکه ای فوت پشت تلفن دیدنش از دور که سلانه سلانه میاد و گرفتن دستهایش عرق کردن صدای ضربان قلب بی هدف راه رفتن بدون مقصد عجب دورانی بود دلم برای آن دوران تنگ شده آخ که عشق چه حرمت داشت چه ساده عاشق می شدیم چه بی توقع فقط عشق بود و عشق بودو....عشق

سلام خدا خوبی؟ خوش میگذرد؟ چه خبرا؟ صبر و حوصله ات که تمام نشده است؟ وقت داری؟ با تو حرف دارم بغض دارم هزاران خواسته و ناخواسته دارم. اما اول گفته باشم که قبولت دارم. به جان مادرم دوستت دارم. خدای مهربانم خسته ام حیران و سر گردانم. کاش تو توی گوشم پچ پچ کنی کاش چشمهایم را باز کنی کاش الان دستت روی شانه هایم بود کاش کاری کنی مادرم نمیرد کاش کاری کنی دخترم همیشه بخندد اصلا کاش کاری میکردی جنگ نباشد ظلم نباشد دروغ و فقر هم نباشد. کاش مرد همسایه را شاد کنی دارد میمیرد از غصه، از بیکاری، از نداشتن جهزیه ی دخترش. کاش فاحشه ی کوچه بالایی غم نان نداشته باشد. کاش پسر بی بی حکیمه ترک کند خوب شود، آقا شود، سربزیر شود. کاش چرخ خیاطی صغری خانوم هیچوقت خراب نشود. کاش چشم انتظاری نباشد. کاش جنازه ی حسین آقا توی شلمچه پیدا بشود. کاش برکت بدی به سفره ی رحیم واکسی یا آن پسر نان خشکی. کاش چین و چروک صورت مادرم پاک بشه کاش به پدرم بگی به فکرشم بگو دلم برای شنیدن صدای سرفه هاش تنگ شده آخ پدرم... آخ پدرم... آخ پدرم.... خدای خوب من! زیاده خواهم گنه کارم رو سیاهم اما تو خدایی کن باز مثل همیشه از خطا هایم بگذر مثل همیشه بخند بهم چشمک بزن دستم را بگیر رهایم نکن.. آخ که دلم بچگی میخواهد دلم معصومیت میخواهد دلم لک زده برای قهر و آشتی های بچگی برای بازی با تسبیح بابا بزرگم برای سجاده ی مادر بزرگم برای دیدن کارتون پسر شجاع و پینو کیو دلم لک زده برای بوی ریحان و نعناع برای بوی نان گرم حتی دلم لک زده برای کتک خوردن از داداش بزرگم!!! خوب من، خدای من، مو ببخش فقط و فقط میشود معصومیت من را بهم بر گردانی؟ ...فقط همین

..ایرج

دلم عشقی میخواهد


دلم عشقی میخواهد ساده بدون رنگ و لعاب دست نخورده و بکر دماغ سربالا. و لب پروتز نباشد. موهایش را فرق وسط کند چادر گل داری سر کند گوشه ی چادر را با دندانش بگیرد و روی آش نذری اسم من را بنویسد. ساده دوستم داشته باشد سیاه و سفید دوستم داشته باشد من را که می بیند هوول شود گونه هایش سرخ شود لکنت زبان بگیرد. اصلا دلم عشقی میخواهد که دانشگاه هم نرود هرروز وقت رفتن به دبیرستان دنبالش بروم بدون هیچ حرفی فقط بروم. دلم عشقی میخواهد که سرانجام داشته باشد بشود تاج سرم بشود خانوم خانه ام زنم بشود. تا کلید به در بندازم هوول شود چادر سر کند و بگو ید: -خدا مرگم بده آقامون اومده خسته از سر کار اومده- دستانم را که میشورم حوله ای دستم دهد سجاده ی نمازم را با گل های یاس پهن کند و با هم در ایوان خانه هندوانه ی قاچ کرده بخوریم. بساط چایی اش همیشه رو به راه باشد دلم عشقی میخواهد بنشیند رو به رویم برایم ناز کند و من نازش را بخرم بگویمش:- قربون برم اون قد و بالا رو- بگوید: آقا بچه میخواهم اخم کند پشت پلک برایم نازک کند و من بگویم: تصدق چشمهایت درد به جانم ...چشم آخ که چه رویای محالی دارم خسته شدم اینهمه از عشق گفتم و او نیامد. بریده ام از شعر و شاعری باید فکری بکنم باید تصمیم تازه ای بگیرم شعر هم تورا به من نرساند انکار برای به تو رسیدن باید بمیرم یحتمل مردن برای تو باید تصمیم آخر من باشد ...ایرج