اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

معلمم روزت مبارک

اولین روز مدرسه رو کاملا یادم میاد . اصلا نه دلهره نه اضطرابی..وقتی رسیدم سر کلاس که درس شروع شده بود...درسمون بادام بود.آخه به خاطر شغل بابام یه ماه اول رو نتونستم برم مدرسه.کمی خجالت میکشیدم. 

معلممون خانوم واصف جانی بود.مدرسه بنت الهدی...یادش به خیر! 

اولین همکلاسی که پیشش نشستم الهام صادقی بود. 

بهترین دوست دوران دبستانم شیرین صفوی بود.روزهای قشنگی داشتیم. 

معلم کلاس دوممون دقیقا یادم نیست. 

معلم کلاس سومم خانوم شکوهی بود..  

بعد از اون مدرسه رفتیم یه شهر دیگه.... 

روز اول شروع مدرسه فکر کردم دیر رسیدم و موندم پشت در بسته .در حالی که بغض گلومو گرفته بود میزدم به شیشه و میگفتم در رو باز کنید که دیدم ناظممون اومد و گفت دخترم برو از در پشتی بیا.هنوز صف شروع نشده.تازه فهمیده بودم که همیشه صف مدرسه تو حیاط پشتی بسته میشه. 

چهره معلم کلاس چهارمم یادمه ولی فکر کنم فامیلیش کریمی بود. 

معلم کلاس پنجمم خانوم کریمی بود.یادمه روز معلم رفتیم خونشون و تو خونشون چنان با صدای بلند ای معلم عزیز افتخار ملک ما رو خوندیم  که حسابی عصبانی شد و گفت چرا اینقدر بلند بلند...ساکت باشید .صداتون تا هفتا کوچه اونور تر رفت بابا جون. 

البته بگما بعدش مهربون شد و آهنگ گذاشتیمو رقصیدیم.خانوم کریمی خیلی لاغر بود.من همیشه برام سوال بود که چرا خانوم کریمی س ی ن ه ا ش اصلا معلوم نیست.فکر میکردم نکنه اصلا س ی ن ه نداره.حتی زمانی هم که خونشون رفته بودیم صاف صاف بود.با خودم میگفتم این چه جوری به بچه هاش شیر داده؟ اصلا داده؟بچه ها میگفتن شاید سرطان داشته بریدتشون.ولی نه! یه ذره داشت..نبریده بودنشون فقط کوچیک بود. 

خوب کوچیک بودم و سنم کم بود.اصلا به من ربطی نداشت که اون بنده خدا چرا اینجوریه.خلاصه رفتیم راهنمایی. 

سال اول با فرزانه آشنا شدم.دختر خوبی بود.خیلی همدیگه رو دوست داشتیم.فرزانه سلطانی.بعدشم که فاطمه رحیمی.فرزانه بچه خمین بود و فاطمه بچه قم.این دوتا شدن رفیق فابریک من.روزهای خوبی با هم داشتیم.یادمه به بار به خاطر داشتن عکس هندی و خواننده ها بهمون شک کردن و بردنمون دفتر.بساطی بودا.مامانم هم گفت دیگه حق ندارم با فاطی بگردم.آخ اگه بدونین چقدر دلم براشون تنگ شده.یادمه بابای فاطی اسمش رحیم بود و یکی از برادراش اسمش فرهاد بود.بچه آخر خونواده بود.  

سال دوم با زهرا محمودی آذر دوست شدم.از نظر دیگران دختر خوبی نبود ولی از نظر خودم بود. 

بعد سارا شهبازیان.اونم دختر خوبی بود.پشت خونمون زندگی میکردن. 

سال سوم عاشق شدم......بیخیال!!!جاهلی کردم. 

سال اول دبیرستان با ناراحتی تمام رفتم تجربی.نمیخواستم رشتمو .میخواستم برم گرافیک امـــــا نذاشتن. درسم خوب نبود (دروغ چرا؟)چون رشتمو دوست نداشتم.تو اون دوران با اکی آشنا شدم.یادمه تو راهنمایی هر وقت میدیدمش فکر میکردم جاسوس مدرسه هست.چون مقنعه اش اونقدر تنگ بود که فقط میشد لپاشو ببینی.ازش بدم میومد به خاطر همون فکری که میکردم(جاسوسی مدرسه) 

ولی سال اول فهمیدم نه بابا طرف اهل حاله اینو زمانی فهمیدم که با چشمای از حدقه در اومده در حالیکه دهنم به یه ۲۰ سانتی وا مونده بود به صداش که داشت یکی از ترانه های ابی رو میخوند گوش میدادم.صداشم قشنگ بود.از اون به بعد نظر نسبت بهش عوض شد. 

سال دوم هم به همین منوال گذشت و عاشقی من با خواستگاری کردن همون عاشقم به دلایلی به سر انجام نرسید و او رفت سی خودش منم سی خودم.  

سال سوم  دوباره عاشق شدم اونم یه عشق افلاطونی بچه گانه اما بیفرجام.از اون عشقایی که فقط با نگاه با طرف مقابلم حرف میزدم و اونم همینطور.بلاخره تونستم رضایت مامان و بابا رو جلب کنم و با تغییر رشته برم هنرستان. 

بهترین سالهای عمرم رو تو هنرستان تهذیب و حومه جا گذاشتم.اونجا اوج شکوفایی استعدادهای دورنیم رو دیدم.با علاقه وصف ناپذیری درس میخوندم و نمره های خوب میگرفتم.خداییش هم معلمهای با فرهنگی داشتیم .بیشتر با هم دوست بودیم.ازدبیر ها خانومم بیشتر خانوم فرخنده سلیمانی ( نقاشی )،خانوم نیاز پور (عکاسی) و خانوم ملک محمدی (پرسپکتیو)و از دبیر های مرد آقای علوی(رنگ شناسی) و مرادی (ریاضی) رو دوست داشتم.... 

 دوستی من با اکی ادامه داشت چون با هم هنرستان رفتیم.اونجا با الهام و شیما آشنا شدم و این دوستی تا الان ادامه داره و ما با همیم. 

تو همون سالهای هنرستان با همسر گرامی که اکی ازم خواست برای برادرش (همسر گرامی) بیان خواستگاری و منم در پی اون شکست دوم عشقی که خورده بودم مهلت خواستم و بعد خواستگاری  و بعد خانواده دهن بنده را آسفالت نموده و بعد بادا بادا مبارک بادا

دیپلم و پیش دانشگاهی رو در منزل همسر گرفتم و حالا هشت سال از آخرین باری که سر میز درس نشستم میگذره

بعد ها کلاسهای مختلفی رفتم ولی هیچ کدوم حس و حال درس و مدرسه رو نداشت.یادش واقعا به خیر. 

و  

معلمهای مهربون و گلم روزتو مبارک.....تا دنیا دنیاست دوستون دارم و فراموشتون نمیکنم.از خدا میخوام هر جا هستین سالم و شاداب باشین.  

            


 یاد اون مقتعه تنگ بخیر!
یادمه مامانم انقدر از جهنم و آویزون کردن بی حجابا از موهاشون برام گفته بود که همیشه از این مساله وحشت داشتم و بنابراین!
خدا رو شکر که افکار آدما رشد می کنن...
معلم تاریخمون و یادت رفت بنویسی که شیری همیشه اداش و در میاورد و من تو انشام نوشته بودم رییس جمهور کلاس و نقاشیهایی که رو تخته می کشیدیم!
یادته با لیلا و نجلا گچ ریختیم بالای پنکه (تو دبیرستان اندیشه) و سر کلاس زیست شناسی زحمت روشن کردنش و کشیدیم و...:)))
یادش بخر
من همیشه عاشق مدرسه بودم ولی بدون درس و امتحان!
دنیای من دنیای شیطنت بود واقعا یادش بخیر....... 

 

اکی اسم معلم تاریخمون غلامرضا بود ولی فامیلش یادم نیست.شایدم اونم مرادی بود.راجع به اون گچها هم باید بگم انگار تو کلاس طوفان به پا شد.یادش به خیر .راستی کی پنکه سقفی رو که رو پره هاش گچ ریخته بودیم روشن کرد؟:)))) 

نظرات 9 + ارسال نظر
sepideh 14 اردیبهشت 1389 ساعت 15:44 http://lahzehayesepid.blogsky.com/


خاطرات زیبا بود ...

صداقت توش موج می‌زد عین صداقت بچه‌های اول دبستانی ...

تمام ما هم این دوران و فراز و نشیب‌ها و ... رو داشتیم ...

لحظه‌ها و دغدغه‌های هممون تا حدودی شبیه به همه ...

موفق باشی ...

ممنونم گلم.

سلام عزیزم ممنون که میای به دینم میخواستم بهت رمز بدم دیدم نمیشه خصوصی گذاشت

گیلدا 14 اردیبهشت 1389 ساعت 17:51

اووووووه اسم همه رو یادته؟
یه بار دبیرستانی بودم توی اتوبوس یه خانمی اومد باهام ماچ و بوسه و قربونت برم و اینا. با چشای گشاد پرسیدم شما؟ کلی برام توضیح داد فهمیدم دوست دوران راهنماییم بوده. ولی اگه بگم تا آخرشم یادم نیومد کی بوده باورت میشه؟

گیلدا 15 اردیبهشت 1389 ساعت 11:51

سلام.
مرسی که اومدی.
در مورد لینک هم اگه لطف کنی و لینک نکنی ممنون می شم.
من هر بار که نظر می زارم برات آدرسم رو بصورت خصوصی میفرستم که سختت نباشه
بعدا توضیح می دم که چرا اینقدر سخت می گیرم
راستی من نمی دونم چرا نظرات تو رو تایید می کنم گم می شن؟
قبلیت رو دیگه ندیدم بعد از تاییدم. امروزیت رو هم همینطور

اکی 15 اردیبهشت 1389 ساعت 12:08 http://adambarfi1.blogsky.com

یاد اون مقتعه تنگ بخیر!
یادمه مامانم انقدر از جهنم و آویزون کردن بی حجابا از موهاشون برام گفته بود که همیشه از این مساله وحشت داشتم و بنابراین!
خدا رو شکر که افکار آدما رشد می کنن...
معلم تاریخمون و یادت رفت بنویسی که شیری همیشه اداش و در میاورد و من تو انشام نوشته بودم رییس جمهور کلاس و نقاشیهایی که رو تخته می کشیدیم!
یادته با لیلا و نجلا گچ ریختیم بالای پنکه (تو دبیرستان اندیشه) و سر کلاس زیست شناسی زحمت روشن کردنش و کشیدیم و...:)))
یادش بخر
من همیشه عاشق مدرسه بودم ولی بدون درس و امتحان!
دنیای من دنیای شیطنت بود واقعا یادش بخیر.......

اسمش غلامرضا بو،فامیلیش چی بود؟ یادم نیست.فکر کنم اونم مرادی بود.

گیلدا 15 اردیبهشت 1389 ساعت 12:36

پیدا کردم کامنت هات رو
راستی چرا خرما بخورم؟ چه فایده ای داره؟
سیب هم روزی حداقل یکی می خورم.

چون هم بچه رو زیبا میکنه هم خوش سخن .

sepideh 15 اردیبهشت 1389 ساعت 15:37 http://lahzehayesepid.blogsky.com/

. . . . . . ¶¶¶ . . ¶¶¶.¶ .¶¶Upam
. . . . . . .¶¶¶.¶. .¶¶¶. .. .¶¶Upam
. . . . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶¶ . . .¶¶¶Upam
. . . . . .¶¶¶¶¶ . . ¶¶¶¶.¶¶ .¶¶Upam
. . . . . ¶¶¶¶. . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶Upam
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶. . . . .¶¶. . . ¶¶Upam
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶. . . . ¶¶. . ¶¶Upam
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. . ¶¶Upam
. . . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶.¶¶Upam
.¶¶. . . . .¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶.¶¶Upam
.¶¶¶¶¶ . . . . . ¶¶.´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶ Upam
.¶¶¶¶¶¶¶. . . .¶¶. ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶Upam
. ¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶Upam
. .¶¶¶¶¶¶¶ . ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶Upam
. . .¶¶¶¶¶¶. ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶Upam
. . . .¶¶¶¶¶¶¶. . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´¶¶¶¶Upam
. . . . . . . .¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶Upam
. . . . . . . ¶¶. . ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶Upam
. . . . . . .¶¶. . .´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶Upam
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶Upam
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶Upam
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´´´´´´¶¶¶¶Upam

اکی 15 اردیبهشت 1389 ساعت 19:27

ما هی گفتیم گرمه خانوم هوا گرمه بعد خانوم گفت به یکی از بچه ها ی میز اول که پنکه رو روشن کنین و در همون زمان بود که من و تو کلمون و انداختیم پایین و از خنده سیاه شدیم و باقی ماجرا!:)))

:))))) آره یادش به خیر!

ولی من فقط یه معلم تو ذهنم مونده که وقتی راهنمایی بودم از دنیا رفت روزش مبارک همیشه دوستش داشتمو دارم :(

:(.متاسفم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد