اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

...

این چند روزه خیلی سرم شلوغ بود.اکی اومد پیشمو بردمش پیش خانوم جعفری و مدل من شد. موهاشو مش کرد.موهاش قشنگ شده بود.اولش به خاطر رنگ پر کلاغی که به موهاش زده بود بعید میدونستم رنگ باز کنه.ولی با مراحل مختلفی که روی مو انجام دادیم تونستیم رنگ مو رو روشن کنیم.مش قشنگی شده بود.

سالن خانوم جعفری تغییر کرده بود ولی نه به اون شکلی که فکرشو میکردم.البته تنها مشکل پرده ها بودند که از محمود بعید میدونستم اینجوری در بیاد.  

یه کم درگیر پیدا کردن خونه هستیم.به جعفری گفتم  که میخوام دوباره برم پیشش.استقبال کرد.قرار بود دوشنبه برم اما الان چهار شنبست و من هنوز تو خونه هستم.اکی و سینا هم رفتن شمال.بهشون حسابی داره خوش میگذره.شکر! 

یششنبه با اکی و مهدی و سینا یه سر رفتیم بیرون.سینا میخواست ماشینشو آب بندی کنه تا واسه سفر مشکلی پیش نیاد.اکی بهم زنگ زد و من سه سوته آماده شدم.بیشتر به خاطر پسرکوچولوم،آخه تو خونه حوصلش خیلی سر میره.این مدتی که اکی اینا ماشین گرفتن زیاد ما رو بیرون میبرن.خیلی تو روحیه منو مهدی تاثیر خوب میذاره... 

جمعه رفتیم سمت غرب تهران واسه پیدا کردن خونه.شهرک دانشگاهی رو که همسرگرامی با آب و تاب زیادی ازش حرف میزد هم دیدیم.خوذد شهرک خیلی آرامش داشت.خونه هاش هم بد نبود.جاش تمیز هم بود اما هم خیلی دور بود و هم خونه هاش هم به نسبت دوری و شهرک بودنش  قیمت تهران رو داشت.مثلا یه خونه صدو بیست متریش پنج تومن با اجاره چهار صد تومن بود.اما خود محیط یه شهرک بسیار کوچیک بود که فقط یه میدون داشت... 

به همسر گفتم چه کاری ؟ بریم سمت جنت آباد و ... بگردیم.حداقل تو شهریم و جاش هم بد نیست.منم که عاشق غربم.خونه های جنت آباد شمالی رو رفتیم  قیمت گرفتیم.خود بنگاهیه میگفت اواخر خرداد خونه ها هم متنوع تر میشن هم با قیمتی که ما میخوایم اگه بگردیم پیدا میکنیم. 

حالا همسرگرامی میگفت تا اون موقع بیشتر کار میکنم تا بتونیم پول پیمون رو بیشتر کنیم.خدا کنه بتونم اون خونه ای که میخوام رو پیدا کنم.ای خدا....خودت کمکم کن.دیگه از خونه کوچیک و کم جا خسته شدم.دلم خونه نوساز میخواد...حالا پنج، شیش ساله هم باشه اشکالی نداره.فقط تمیز باشه.... 

همسر گرامی میگفت ماشین علی رو بخریم ازش ولی من دلایلی که برای خودم داشتم قبول نکردم.اکی خیلی باهام صحبت کرد.یه جورایی مونده بودم چیکار کنم.از طرفی به خاطر اخلاق گند زن علی میدونستم اگه ما ماشینشونو بخریم چه حرفها و حدیثها پشت سرمون در میاد و از طرفی میگفتم گور بابای حرف مردم.البته از یه طرفیم دلم میخواست همسر گرامی ماشین بعدی رو که میخره مدلش بالاتر از ماشین قبلی خودمون باشه...ماشین قبلیمون یه پراید مشکی متالیک بود.اولین ماشین بعد از ازدواجمون بود.خیلی دوسش داشتم ..اما اونو به دلایلی داد به کاظم.البته برای ما همچین بی نفع نبود. 

این ماشین دومی یه پراید سفید دوگانه سوزه.(چقدم که من از پراید سفید بدم میاد) به همسر گرامنی میگفتم رنو بگیر اما پراید سفید نگیر.من خودم دوست داشتم اینبار اگه همسر گرامی ماشین  خواست بگیره حداقل یه مدل بالاتر از پراید باشه.البته دوگانه سوزیش و مدلش بالاتره...(به قول همسر گرامی) میگفت اینو بگیریم ..بعد که دستم باز شد یه ماشین خوب میگیریم.حداقل میتونیم این مدته رو خوش بگذرونیم.(نمیدونم والا) 

دیروز تا امروز دارم خونه رو تمیز اساسی میکنم.یه هفته ای میشد که اصلا دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت.انگار مسخ شده بودم.حتی یه لیوان هم به زور آب میزدم. 

حس و حال آپ کردن هم نداشتم.باید هرچه زودتر اوضاع خونه رو ردیف کنم تا بتونم برم سالن پیش جعفری.این روزهای باقیمونده رو باید حسابی ازش فوت فن باقیمونده آرایشگری رو یاد بگیرم و نقطه ضعفهایی رو که دارم رفع کنم.تا اگه سالن زدم بتونم از پسش بر بیام. 

راستی دوتا عروسهایی رو که درست کردیم خوب از آب در اومدند.من که راضی بودم.نشون جعفری هم دادم گفت خوبه.البته باید بیشتر کار کنم تا دستم قوی تر شه.میخوام تو کار میکاپ حرفه ای شم ایشالا اگه خدا بخواد. 

فعلا میرم باغ شیشهای داره نشون میده..تکرارشو.میرم ببینم...یه ناهار بخورم(ماکارونی)با پسر کوچولو....تکرار امپراطور بادها رو هم ببینم چون دیشب ندیدم.پسر کوچولو هم الان هی داره حرف میزنه و حواس منو پرت میکنه... 

الانم ییهو اومده  با دوتا دستاش موهای منو از فرق سرم باز کرده با مهربونی و عشق میگه قــــــــربـــــــونت بــــــــرم الــــــــــــــــهی که بهم حرفهای خوب میزنی 

بعدم داره یه شعر من در آوردی داره میخونه: 

میرم برنمیگردم.میرم بر نمیگردم.رفته خونشون ..رفته خونشون پیش ساسی مانکن. 

پسر کوچولو:مامان این شعره تو اینتر نت هست؟ 

من: نه مامان جون! 

حالا بزن تو اینرنت :مـــــــــیرم بر نمـــــــــــگردم...شاید باشه!!!  

بعد ادامه میده:رفته خونشون بر نگشت...منم میرم بر نمیگردم. 

پسر کوچولو:مامان من اون شعر رو خوندم فرشته های مهربون میگن چی؟ 

من:میگن چه شعر قشنگی میخونی... 

ادامه میده:زایلافون رو شیکوندم...بابا برام اسباب بازی میخری؟ 

(با صدای کلفت)نه نه نه نمیخرم ...میرم بر نمیگردم...میرم بر نمیگردم....

 

تا الانم کلی اشعار عجیب غریب کنار هم چیده و داره میخونه که اگه بخوام بگم خیلی میشه:))قربونش برم من الهی...شیرین زبون من.  

 

خوب فعلا میرم.تا بعد. 

نظرات 3 + ارسال نظر
منا 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:19 http://8daily.blogsky.com/

خوش به حالت که تو خونه ای من الان سر کارم و بیکار!دارم وقتم را با نت گردی میگذرونم دلمون خوشه که تویه سازمان دولتی کار میکنیم اما از 8 ساعت کاری فوقش روزی 2 ساعت کار میکنیم بقیه روز میشنیم پشت میز و ورررررررر میزنیم و سایز دور کمرمون هروز پهن تر از روز قبل میشه اینم از مزایای دولت موفقی که داریم و همه کارمندا بیکار تو ادارات میگردن!

ای بابا منم تو خونه خیلی حوصلم سر میره...

گیلدا 29 اردیبهشت 1389 ساعت 17:15

سلام. فکر کردم آدرس خودت رو گم کردی (:
ماشالا چقدر پسرت شیرین زبونه *-:
در مورد خونه هم کاملا درکت می کنم.

گیلدا جون برام آدرستو بذار یه جا سیوش کنم عزیزم حداقل...
مرسی گلم.

sepideh 30 اردیبهشت 1389 ساعت 12:18 http://lahzehayesepid.blogsky.com


سلام عزیزم

دلم واست تنگ شده بود ...

روزی 3-4 بار میومدم ببینم آپ نکردی!

جقدر مشغله داشتی ...

به اکی بگو خوب تغیبرات میدی اونم مفتی : دی

ایشالا پیدا می‌کنی عزیزم

ما هم مثل تو پدرمون در اومد تا خونه پیدا کردیم اما عوضش یه چیز حسابی پیدا کردیم.

هم نوساز (6 ماهه ساخته شده) 3 خوابه همراه با آسانسور.
اما کرایه‌اش گرونه اونم توی اصفهان، 5 میلیون و 350 تومان

آخه توی وقت بدی بود پا شدنمون قراردادمون تا 15 فروردین بود اما تا 30 فروردین مهلت گرفتیم.

خونه اصلا پیدا نمیشد هر چی‌ام پیدا میشد درب و داغون یا 2خوابه یا مورد پسند ما نبود. بنگاهیه هم به ما گفت تا آخر خرداد وضع خونه بهتر میشه و موردها بی‌نهایت اما الا وقتش خیلی بده. اما مامانم نذر کرد و پیدا کردیم.

خیلی از خونه‌اش راضی هستیم.

ایشالا تو هم پیدا می‌کنی، توکلت به خدا باشه ...

خیلی خوشحال شدم که آپ کردی پسرکوچولوی نازتم ببوس و از طرف من لپش رو بکش :دی خدا برات حفظش کن ...

ایشالا که زندگیتون حسابی بیفته رو غلتک ...

مرسی عزیز دلم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد