اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

یاکریم

گفتم که دیروز ناهار دمپختک گذاشته بودم.سر ناهار رفتم از تو تراس کوچولوی خونمون ترشی که انداخته بودم بیارم.داشتم واسایل رو تراس رو جا به جا میکردم که دیدم دوباره یا یاکریم پر کشید و رفت...موندم!با خودم گفتم نکنه دوباره یه یاکریم بعد از قضیه اونروز دویاره اومده اینجا و لونه کرده..که دیدم بــــــــــــعله! 

یه لونه کوچولو با دوتا تخم.دقیقا مثل قبلا.خیلی ذوق مرگ شدم جون شما.با یه حالت خوشحالی و جیغ کوچیک اومدم تو خونه و این خبر مسرت بخش رو که از نظر خودم خیلی هم خوب بود به همسر و پسرکوچولو دادم.همسر هم که از بابت اون اتفاق ناخواسته عذاب وجوان گرفته بود گفت اصلا دیگه سمت لونه و یاکریم نریم.پسر کوچولو هم که ماشالا بیشتر از سنش میفهمه اصلا کاری به کار مهمون کوچولوی ناخونده ما نداره. 

امروز رفتم یه سایبون با مقوا براش گذاشتم.البته همون دیروز یه ظرف آب با کمی پلو گذاشتم تا مجبود نشه راه طولانی بره برای خودش غذا پیدا کنه.همین جا نزدیک بچه هاش باشه.منتظر اون روزیم که جوجه ها سر از تخمشون در بیارن. 

من عاشق کمک کردن به حیوونام.خدایا شکرت. 

 

پی نوشت:از مغازه بغلیمون بلغور جو و گندم گرفتم عین این خلا.(البته پسر کوچولو رفت و خرید)میخوام یاکریمه غذاهای خوب بخوره.!  

 

بعدا نوشت:یه عکس خوشگل میگیرم از یا کریم و منزل میذارم براتون

نظرات 5 + ارسال نظر
خانوم خرمگس 11 اردیبهشت 1389 ساعت 14:19

سلام واییی چه جالب
منم زا این کارا دوس دارم حیف که از حیوونات می ترسم :دی
آفرین به شما خونواده ی مهربون :دی

همسایه 11 اردیبهشت 1389 ساعت 18:36 http://minoom.blogsky.com

سلام
کار
چقدر سخت بود وقتی خواستم خودم رو راضی کنم تا مینوم بره سر کار خیای سخت بود مثل ترک کردن مواد سخته.
فقط یه جمله کمکم کرد تا مینوم رفت سر کار ما به خاطر کار یک بار از هم جدا شدیم ۷۷ روز طول کشید اون هم لج نکرد.
به همسرت بگو خودش چند دفعه به دنیا میاد.آروم بگی کمکش کردی.
تبریک به خاطر مهمونای جدیدتون.
محمد و مینو(خانواده کوچک)

ممنونم.حتما گوش میگیرم.

ندا 11 اردیبهشت 1389 ساعت 21:32 http://eastern-girl.persianblog.ir

سلام دختر پاییز.. من دخترشرقی ام!:))
الهی...چه مهمونایه دوستداشتنی ای......:)
ای وای قرار بود که نری نزدیکشون...تو که رفتی واسشون آب و مقوا و غذا گذاشتی که (-;
چه خوب حتما عکس بذاااار:) دوس دارم ببینمشون:))
لینک؟
بوووووووووووووووس.........

آب و غذا رو دور تر ازشون گذاشتم.و سایه بونه تاثیری رو اومدن مامانشون نداشت خدا رو شکر.بازم اینجا بیا گلم.

گل مینا 12 اردیبهشت 1389 ساعت 11:47 http://adambarfi1.blogsky.com

سلام
خدا رو شکر که بازم این پرنده مهربون مهمون خونتون شده.
فقط حواست باشه بهشون اصلا دست نزنی.
راستی بلغورارو می خوره؟
در مورد کارم بهت بگم اول صبر کن خونتون و عوض کنین بعد به نسبت جایی که خونه گرفتیم بگرد دنبال کار تو حوالی خونتون.
اینجوری هم خودت راحتتری هم کوچولوت و هم همسر.
در ضمن همسر بدجوری چشش دنبال غربه!. تشویقش کن و از فرصت استفاده کن.
تو برو بعدا منم میام!:دی

گیلدا 14 اردیبهشت 1389 ساعت 11:57

منم از داشتن یه یاکریم با یه تخم کوچولو خیلی خوشحال بودم ولی یکهو تخمش ناپدید شد بدون هیچ اثری. باور کن. گربه هم به اینجا دسترسی نداره؟ نمی دونم چی شده ولی اونقدر ناراحت شدم که پشت پرده رو کشیدم که دیگه بهش فکر نکنم.
بدتر اینکه الان دو روزه یاکریم ها هی میان اینجا و ضجه موره می کنن. انگار من بچه اشون رو برداشتم.
توی وبلاگم راجع بهش نوشتم ولی چون نمی شه نظر خصوصی گذاشت نمی تونم برات آدرس رو بذارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد