اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

!حال ندارم

خیلی بی حوصله هستم.دارم ورق بازی میکنم آن لاین.همسر با مهدی رفتن خونه اکی.بهم خیلی اصرار کرد ولی نمیدونم چرا حس و حال بیرون رفتن نداشتم.یه جوریم.فردا عقد دختر عموشه و من هنوز هیچ کاری نکردم.  

 دندونم هم داره اذیتم میکنه.دو سه ماهی میشه خالی شده.خارش گرفته.میترسم برم دوباره پرش کنم.از دندون پر کردن و کشیدن وحشت دارم.حال خوبی ندارم.کار هام مونده.شیما هم بهم زنگ زد.یه نفر از دوستاش گفته که میخواد ناخن بکاره.بهش باید وقت بدم.کی بدم، نمیدونم ؟! 

تلویزیون رو دیگه نمیدونم چرا وقتی خواستن برن خاموش نکردن... 

از دست همسر ناراحتم.امروز خیلی با خودم فکر کردم.به خیلی چیزا رسیدم.میخوام با جدیت تمام کارم رو ادامه بدم.همسر بهم گفت اگه پولم درست شه حتما برات سالن میگیرم....تو دلم گفتم کو پول تو؟؟؟ که بخوای برم جا بگیری....حالا حالا ها مونده... 

هنوز کلی لباس مونده که بشورم.نمیدونم چرا اینقد کرخت شدم؟؟؟  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد