اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

امروز بعد از ثبت نام در آموزشگاه آرایشگری کلی خیالم راحت شد.به موقع رسیدم چون اگه دیر میکردم باید برای دوره بعد یک و خورده ای میدادم.البته بیشتر از یک ما فرصت ندارم برای امتحان.نمیدونم میتونم قبول شم یا نه.امتحان تیوری دوست ندارم.عملی بیشتر بهم میچسبه.همیشه همینطوری بودم. اکی هم میخواست ثبت نام کنه ولی به خاطر شرایطش نیومد.به خاطر سینا. 

بنده خدا پا در هوا مونده همینجوری.ایشالا سربازیه سینا درست شه بتونن انتقالیشو بگیرن برای تهران.مینا هم از این بلاتکلیفی در بیاد. 

بعد از اینکه اومدیم خونه من برای ۴ ساعت خوابیدم.نمیدونم چه جوری خوابم برد.ولی با صدای اکی از خواب بیدار شدم.شام رو حاضر کرده بود .خدایی خیلی بهم چسبید. 

تقریبا دو روزی میشه که مهدی (جیگر مامان) رو ندیدم. دلم براش یه ذره شده.بی معرفت بهونه منم نمیگیره حس مادرانهم فوران کنه. 

البته مادر بودن همینه دیگه.با اینکه دلم براش شده اندازه نوک سوزن ولی به خوشیش  خوشم.مریم میگفت که با محمد رضا رفته سر کلاس به معلم محمد رضا گفته تیچر(به خاط تینکه بچه ها به معلم میگفتن تیچر اینم یاد گرفته بوده) چرا اسم منو نمیپرسی؟ منم بلدما! 

معلمه هم که برای مهدی من ضغفیده بوده پرسیده بوده وات ایز یور نیم؟ 

مهدی هم گفته بوده مای نیم ایز گربه.معلمه هم کلی خندیده بوده.خلاصه کلی شیرین زبونی کرده بوده اونجا.جالبه که من هنوز موفق نشدم ببرمش رای مهد.چون بی من نمیمونه اونجا.بعد خنده خوشون پاشده  با محمد رضا(شش سالشه) رفته سر کلاس زبان .اونم با مریم(مامان محمد رضا). 

 

دورت بگردم من مادر...........نفسم که دلم برات تنگ شده.

نظرات 1 + ارسال نظر
حسام 27 آبان 1388 ساعت 00:50 http://www.anima.blogsky.com

نمی دونم چی شده که وبت چپکی اومده
نمی دونم واسه همینطوریه یا فقط واسه من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد