اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

یه روز خوب

ساعت ۹ صبح  

با صدای آهنگ شاد (لاو بترکونمت   مچ آبدار کنمتو  ....) برسونمت از خواب بیدار شدم.ساعت رو سر 9 کوک کرده بودم.بعید میدونستم سر حال باشم .هر چی بود ساعت ۳:۴۰ دقیقه خوابیده بودم.ولی سر حال بودم.بعد از دوش گرفتن حاضر شدم که برم برای کلاس. اولین روزی بود که میخواستم بعد از سالها به کلاسی که مدتها بود میخواستم برم برم.خوشحال بودم.اکی هم از خواب بیدار شده بود.تالبته کاملا خواب آلو بود.یه سیب و یه نارنگی برداشتم و راه افتادم.  

 

 ساعت ۱۰:۳۰  

بعد از خرید یه سری وسایل برای کلاس زنگ در آموزشگاه رو زدم.سعی کردم مثل همیشه به دوربین مدار بسته توجه نکنم .واسه همینم سرمو انداختم پایین که مثلا هواسم نیست 

دو نفر اومده بودند و من انتظار داشتم حداقل یه شش هفت نفری رو اونجا ببینم.فکر میکردم الان کار آموزا نشستن و من باید برم آخر کلاس بشینم.چون آموزشگاهی که خواهرم میرفت مثل کلاس درس تخته وایت بردی بود و بچه ها روی صندلی مشغول جزوه نوشتن بودند.

خانوم جعفری(مربی آموزشگاه) بهم یاد آوری کرد که یه کمی دیر اومدم.گفتم خرید کردم و شامپویی رو که تو لیست خرید بود بهش دادم.نمیدونم چرا گیر داده بود که شامپو حتما باید خارجکی باشه؟/؟  

دوتا کاز آموز اونجا بودن و با من میشدن سه نفر.یه جورایی انگار کلاس خصوصی رفته بودم.یکیشون داشت صورت اون یکی رو بند مینداخت.سعی کردم یاد بگیرم.اولش قلق نداشتم.ولی کم کم یه خورده یاد گرفتم.البته باید خیلی تمرین کنم.دستم رون نیست.دوتا مدل سایه و قسمت بندی کردن مو رو هم یادمون داد.امروز رو خوب اومدم.از خودم راضی بودم. دلم دیگه داشت ضعف میرفت.   

 

اولین سایه. مدل سایه برگی.27/8/88

 

ساعت 3 بعد از ظهر  

خسته اما خوشحال اومدم خونه.بچه ها تازه بیدار ده بودند و همسر گرامیدور از چشم من داشت دستگاه سونوگرافیشو تست میکرد.اکی هم تازه داشت قومرمه سبزی درست میکرد.مونده بودم چرا اینا دیر بیدار شدن.خلاصه بعد از اینکه کمی درباره  کلاس و اینا با اکی صحبت کردم به کارهای خونه رسیدم. با اینکه خسته بودم.یه کم جمع و جور کردم که خونه بهم ریخته نشه.هوس چایی کرده بودم بد جور که اکی برام آورد.خیلی خوابم میومد.ولی نخوابیدم.اومدم پای کامپیوتر کمی گشت زدم.تو مسابقات تخته نرد کلوب شرکت کرده بودم.مسابقه دادم سر سومیش باختم.به وبلاگم سر زدم.چند تا از بچه ها آپ کرده بودند.خلاصه اینکه امروز روز خوبی بود.روز یاد گیری.ردا قرار شد ساعت 11 برم.میخوا شینیون مو یاد بده.ایول.الانم دیگه میخوام برم.خسته شدم.فعلا.بابای 

 

راستی قورمه سبزیه خیلی چسبید.دستپخت اکی

نظرات 1 + ارسال نظر
امید 28 آبان 1388 ساعت 23:31 http://www.omidmoniri.blogfa.com

رسیدن شما بخیر . خوشحالم از حضور مجدد سبزت . موفق و پاینده باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد