اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

ذوق مرگ

صبح با اینکه بازم شب قبلش خیلی دیر و بد خوابیدم و بر خلاف سختی و مشقات فراوان با آهنگ پت و مت که برای زنگ بیداری گذاشته بودم بیدار شدم.خسته خسته بودم.رفتم حموم.آخیش !!!حالم جا اومد. 

چایی دم کرده بودم.و مثل همیشه نتونستم باز بخورم.یه کم از کوکو باپس پسر کوچولو با شیر خوردم.خوب بود.بعد از سشوار کردن موهام و قل خوردن معروف از منزل زدیم بیرون .ساعت یک ربع به نه....بازم دیر رسیدم .حالا چیکار کنم.البته دیر و زود رفتنم زیاد مهم نبود.چون کار خاصی نداشتیم.هنر آموزای قبلی امتحان داشتند.اکی که میگفت نرو...ولی....مگه میشد نرم.عادت کرده بودم.هوای صبح محشر بود.خیلی خوشحال بودم از اینکه دیگه صبح ها بیدار میشم و به این بهانه از خونه میزنم بیرون. خدا یا شکرت.همسر گرامی ممنونم.  

آموزشگاه بسیار شلوغ بود.همه مشغول بودمد.شیرین هم ایستاده بود و داشت کار هنر جو ها رو نگاه میکرد.خانوم جعفری هم بد جوری کلافه بود.با هر دو سلام علیک کردم و لباسامو عوض کردم.البته هنوز رو÷وش کارم حاضر نشده..کی میشه الله اعلم! 

یه مویی کوتاه کردم بیا و ببین.خانوم جعفری کفش بریده بود.خیلی ازم تعریف کرد .بعد طاقت نیاورد و به بقیه گفت:بچه ها ببینین این کارآموزم اولی باره دست به قیچی میبره...ببینید چه مویی کوتاه کرده.....اون لحظه من چسبیده بودم به سقف آموزشگاه...داشتم ذوق مرگ میشدم جون تو:))   

اون خانوم ممتحنه هم گفت این خانوم یعتی خود بنده  کار کوتاهیش خوبه مـــــــــــــــــادر جان.....من دیگه کم مونده بود..ذوق مرگ شمو همون وسط از حال برم بس که خوشمان آمده بود شده بودم.و به عبارتی ...منم که بی جنبه....

مدل یه خومه برای عروس هم میخواستم بشم که فقط چشامو کار کرد اونم یه کم.... اکثرا قبول شدن. 

خانوم جعفریم خسته ای شده بوداااااا.خلاصه بعد از چند تا رنگ کردن و بند و اصلاح و کوتاهی که من انجام ندادم و خانوم جعفری و شیرین انجام دادند اومدیم خونه. 

دمش گرم اکی ناهار قیمه گذاشته بود. زانوهام درد گرفته باید برم حموم مساژ بدمشون.خلاصه اینکه امروز کلا سر پا بودم بد...خیلی خسته شدم.فردا هم باید صبح زود برم بازار بدهی این مرد رو بدم بهش تا نمردم مدیونش بشم.تا فردا....

نظرات 3 + ارسال نظر

همه ی روزنوشتاتو خوندم.خوبه،این که استادتون ازت تعریف کرده خوب تعجب نداره،دیدی گفتم یه چیز می شی؟ نگفتم؟؟

:) مرسی گلم.

اکی 12 آذر 1388 ساعت 03:19 http://adambarfi1.blogsky.com

بچه یه کم خودت و کنترل کن!
حالا مونده تا تعریفای اصلی اون موقع می ترسم واقعا بیفتی رو دستم!

mxu 13 آذر 1388 ساعت 19:31

سلام
چرا قالبت بهم ریخته ...
خوب مهم نی
عیدت مبارک :)
همین دیه
من برم .

نریخته که.من دارم درست میبینم.عید تو هم مبارک.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد