اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

آشتی

دیروز  صبح وقتی از خواب بیدار شد یه چرخی تو اتق زد و بعد اومد کنارم دراز کشید.باهام حرف زد و بوسیدم.بهش گفتم از دستت ناراحتم.من بعد از ده سال زندگی هنوز جایگاه خودمو نمیدونم و کلی باهاش حرف زدم.هرچی که تو دلم بود و گفتم.بعد آروم شدم.باهام کلی شوخی کرد و اونقد قلقلکم داد تا با صدای بلند بخندم و جیغ بزنم.:)) 

خلاصه اینکه آشتی کردیم.بهم میگه تو همیشه سیستمت طلبکاره.مغروری...خندم میگیره .ولی من واقعا از دستش ناراحت بودم.دلمو بد جوری شیکوند.ولی خوب....در هر صورت آشتی کردیمو همه چیز دوباره خوب شد.یه کم بهترم.امروز و دیروز کلی از کارای خونه رو انجام دادم.از خودم راضیم فعلا. 

امشب اکی و سینا دارن میان اینجا واسه شام.فعلا.

نظرات 3 + ارسال نظر
رها 2 بهمن 1389 ساعت 16:31 http://raha27.blogsky.com

عزیزم اگه دوست داشتی برام رمزو بفرست...
خانمی آشتی کنون خیلی کیف میده مگه نه؟!!!

زویا 3 بهمن 1389 ساعت 11:11 http://zoya31.blogfa.com

خوشحالم که آشتی برقرار شد و تونستی حرف دلت را بزنی
ببخش دیر به دیر میام . کمی کارهام زیاد شده

اشکالی نداره گلم.

فریور 6 بهمن 1389 ساعت 18:52 http://FARIBAN.BLOGSKY.COM

سلام گل بانو
عزیزم اگه دوست داشتی برام رمزو بفرست...
خانمی آشتی کنون خیلی کیف میده مگه نه؟!!!

آره خیلی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد