دیروز صبح وقتی از خواب بیدار شد یه چرخی تو اتق زد و بعد اومد کنارم دراز کشید.باهام حرف زد و بوسیدم.بهش گفتم از دستت ناراحتم.من بعد از ده سال زندگی هنوز جایگاه خودمو نمیدونم و کلی باهاش حرف زدم.هرچی که تو دلم بود و گفتم.بعد آروم شدم.باهام کلی شوخی کرد و اونقد قلقلکم داد تا با صدای بلند بخندم و جیغ بزنم.:))
خلاصه اینکه آشتی کردیم.بهم میگه تو همیشه سیستمت طلبکاره.مغروری...خندم میگیره .ولی من واقعا از دستش ناراحت بودم.دلمو بد جوری شیکوند.ولی خوب....در هر صورت آشتی کردیمو همه چیز دوباره خوب شد.یه کم بهترم.امروز و دیروز کلی از کارای خونه رو انجام دادم.از خودم راضیم فعلا.
امشب اکی و سینا دارن میان اینجا واسه شام.فعلا.
عزیزم اگه دوست داشتی برام رمزو بفرست...
خانمی آشتی کنون خیلی کیف میده مگه نه؟!!!
خوشحالم که آشتی برقرار شد و تونستی حرف دلت را بزنی
ببخش دیر به دیر میام . کمی کارهام زیاد شده
اشکالی نداره گلم.
سلام گل بانو
عزیزم اگه دوست داشتی برام رمزو بفرست...
خانمی آشتی کنون خیلی کیف میده مگه نه؟!!!
آره خیلی.