اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

مادر شوهر

الان که دارم مینویسم همه جا ساکته مخصوصا اینجا و احتمالا 98 درصد آدمای این شهر خوابند. فقط صدای فن کامپیوتر و گاه گاهی چک چک فطره آب از شیر حموم و صدای رد شدن ماشینها از تو خیابون (بیا الان یه موتورش رد شد) به گوش میرسه و ....صدای تایپ من روی کیبورد. 

همسر گرامی با پسر کوچولو هم کنار همدیگه خوابیدند.و من با چشمانی باز و گرد شده از فرط بیخوابی و در کمال پر رویی در حال نوشتن روزانه ام میباشم.. 

همسربنده خدای گرامی بس که صدام زد که برم بخوابم از رو رفت.بگذریم.دو روزی میشه که بغضی غریب توی گلوم جا خوش کرده و هر از گاهی گلوم رو فشار میده. داستان از این قراره که دو شب پیش دلم برای مادر شوهرم که به رحمت خدا رفته تنگ شد. البته براش دلتنگی میکردم ولی اونشب تو ذهنم بهش گفتم:حاج خانوم چرا به خوابم نمیایی؟دلم برات یه ذره شده.و از این جور حرفها .واقعا هم دلتنگش شده بودم. دلتنگ او لبخند مهربونش و چشمای غمگینش که نشون دهنده این بود که روزگار چقدر براش سخت گرفته بود.  

دلم برای اون روزهایی که سرمو میذاشتم رو پاهاش ..اونم موهامو نوازش میکرد و برام شعر میخوند (با زبون ترکی)حتی یک کلمه از شعراشو نمیفهمیدم ولی هیچی نمیگفتم تا فقط بخونه. 

حتی فکر کردن به اون روزها اشک رو از چشمام جاری میکه.خوبه الان که کسی منو نمیبینه میتونم راحت اشک بریزم.    

                      

        نمیدونی چقدر دلتنگ بوسیدن دستهاتم...کاش بیشتر پیشمون میموندی...افسوس! 

 و براش به اندازه این چند سالی که رفته گریه کنم تا شاید دل تنگم براش واشه.خیلی دوستش داشتم. برام مثل یه مادر بود. مهربون .اما ساکت.مادر شوهرم بود ولی مادر شوهری نکرد.چند روزه خیلی دلتنگشم.(قطره های اشک  نمیذارن ببینم چی تایپ میکنم)کاش میشد اینقدر مغرور نبودم. کاش میشد راحت میتونستم اشک برسزم و به همسر گرامی بگم که چقدر مادرشو دوست داششتم.البته زمانی که در قید حیات بود هم بهش ابراز علاقه میکردم و هم احترام میذاشتم ولی اون همه احساساتم نبود..... 

نمیخواستم تو این پستم از او بنویسم ...میخواستم یه پست کامل رو به او که تو دنیا نظیرش خیلی کم بود اختصاص بدم. اشکالی نداره.از او نوشتن آرومم میکنه. شایدم روحش کنارم باشه و باز در حال نوازش کردنم.میبوسمت مادر شوهر خوبم. ....

نظرات 4 + ارسال نظر
امید 14 خرداد 1388 ساعت 00:30 http://www.paro66.blogfa.com

درود

روحش شاد..............

خیزران 15 خرداد 1388 ساعت 21:24 http://kheyzaran.blogsky.com


تو عزیزی
باید قربون اشک هات رفت که برای مادرشوهرت میریزی
میشه بگی چرااین همه خوبی؟؟؟؟
بای

او هم خوب بود.

نسرین هاشمی فر 27 خرداد 1388 ساعت 19:42

الهی قربون اون قلب مهربون پر از صفات برم .هنوز ندیدم کسی آنقدر مهربون باشه که از خوبیای مادر شوهرش بگه .تو خانمی به خدا .اما کاش اسمتو می دونستم تا بهتر ارتباط برقرار می کردم .خوشحالم تو رو پیدا کردم.

اکرم 18 مرداد 1388 ساعت 19:26 http://adambarfi1.blogsky.com

فدات شم الهام جان
مامانمم تو رو خیلی دوست داشت همیشه و همیشه...
منم دوستت دارم...

مرسی عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد