اینجا همه رنگها تیره و سرد است و نگاهها همه بیجان..
آسمان شهر من خاکستریست و پرندگان جز مرثیه سرایی آهنگ دیگری نمیدانند...
شهر من تاریک است ...
و من چه سرد و خاموش ..چه بیرحمانه...
جای پای رفتنت را میشمردم و تو هیچ گاه نفهمیدی درونم را که چه غوغاییست ...
تو پشت سرت را ندیدی و من تا انتهای مقصدت در درونم گریستم .....
دختر پاییز...