اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

سلام .یه چند روزی میشد که نبودم.آخه سرم خیلی شلوغ بود.از قبل هم از دست همسر گرامی ناراحت و شاکی بودم و بگو مگو هایی هم داشتیم.دلم میخواست برای عید یه تغییراتی به وضع نا به سامون خونه بدم.ولی او هی میگفت الان وقتش رو ندارم.الان نمیتونم.بعدآ بعدآ بـــــــــــعدآ.خلاصه اینکه من هم افتادم سر لج که اگه این کارا رو نکنیم من هم عید میشینم تو خونه و نه جایی میرم و نه میذارم کسی خونم بیاد.این گذشت و روز شنبه خواهرم (زیر خط سکوت )بهم زنگ زد و گفت برای فردا یعنی امروز از آتوسا وقت بگیرم برای من و مامان و خودش چون واقعا دیگه فرصت این کارا رو نمیکردیم.

با کمی دو دلی زنگ زدم و برای هفت صبح وقت گرفتم و وبعد به همسر گرامی زگنگیدمو قضیه رو گفتم.او هم با کمی ناراحتی گفت بابا من که گفتم هنوز پولمو  ندادن و...... 

من هم که ازش دلش خوشی نداشتم خیلی عادی اس ام اس دادم و گفتم نمیدونم تو که میخوای پولتو بگیری  الان از داداشی!کسی!قرض کن بعدا که پولتو گرفتی پسش بده این دیگه مشکل خودته. من نمیدونم دیگه!و تماس قطع شد .البته بگما  این کارو کردم چون یه جورایی میخواستم حالشو بگیرم. 

بغض داشتم و دستم به هیچ جایی بند نبود .هر چی باشه مرده دیگه.ولی باز میدونستم اگه من بخوام میتونم کاری رو که خودم میخوام انجام بدم.مغرور تر از این حرفها بودم.خودش هم اینو میدونست.نیم ساعت بعد زنگ زد و گفت که فردا باید برم شرکت اونم از هفت صبح و نمیتونه خونه بمونه  و من دیگه آتیش گرفتم.همش بهش دری وری میگفتم البته نه بد  بد ها ولی اگه این کارو نمیکردم باید یه دعوای مفصل راه مینداختم تا دلم خنک میشد.  

حدود 8  شب اومد خونه و من کلافه و ناراحت  زیاد محلش نذاشتم.فقط جواب سلامشو دادم.هر سوالی میکرد خیلی خشک و کوتاه جواب میدادم.بعد نمیدونم چی شد که خود به خود بحث کشید به اینکه او نمیتونست ÷سر کوچولو رو  نگه داره و من گفتم که وقت ندارم و باید برمو ..... 

نظرات 4 + ارسال نظر
زیرخط سکوت 26 اسفند 1387 ساعت 12:00 http://www.sukut.blogsky.com

سلام عزیزم راستی بنویس چقدر رنگ موهات قشنگ شدن.راستی از شلوغی بازار هم بنویس.بازم سر میزنم.

فرانک 26 اسفند 1387 ساعت 19:16 http://fara.blogsky.com

سلام خانومی ...
انگاری دلت گرفته ؟؟ یخورده همچینی ناراحتی ...
پیش منم بیا d:
آپیدم d:

دریا 28 اسفند 1387 ساعت 11:30 http://www.daryaa.blogsky.com

سلام

فرا رسیدن سال نو مبارک.

امیدوارم سالی سرشار از عشق و موفقیت داشته باشید. و همواره زندگیتان سبز باشد.

موفق باشید.

خواهر کوچولو 28 اسفند 1387 ساعت 23:24

سلام
به طور اتفاقی وبلاگتون رو دیدم.من خیلی کوچیم اما ...از زندگی زیاد درس می گیرم .حیف اومد تا اینجا اومدم چیزی نگم...
بهار داره میاد و بهترین فرصت برای دگردیسی.
با این انرژی منفی (که تلقینه) این ایام خوش رو به خودتون تنگ نکنید.عزیزانتون در کنارتون هستند،سلامت هستید،نفس می کشید ...زندگی خیلی آسونه ...فقط باید از زندگی لذت برد!!
شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد