نمی دونم چم شده؟ همش دلم می خواد بخوابم .روز یک شنبه باز بابا و مامان و محمود اومدن خونمون.آبگرم کن دیواری رو بردن بالا تر .سماورم رو هم درست کرد محمود.جای یخچال رو هم تغییر دادیم.البته همه کار ها رو محمود و بابا انجام دادند.اولش که اومدن خیلی حالم بد بود. کسل و کلافه بودم.مثل الان ولی بعد بهتر شدم.
همسر جان هم شب اومدن خونه.خلاصه روز یک شنبه یعنی دیروز قبل از رفتن زد تو ذقمو گفت لوستره سنگینه و جدیدتر میگرفتی و از این جور حرفا.منم که حال و حوصله نداشتم زیاد باهاش بحث نکردم.گفتم اگه نخواستی مامان اینا میخوانش.
امروز با صدای زنگ در خونه از جا پریدم.ساعت ۱۰ بود.هنوز آشپز خونه کار داره.جواب زنگ در رو ندادم . حال آدمیزاد رو ندارم.خـــــــــــــــــیلی کسلم. همش دلم میخواد بخوابم....
خودت چی زنده ای یا مرده