اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

؟

نمیدونم چرا بعضی آدما اینجورین؟! دستتو اگه تو عسلم بذاری بکنی تو دهنشون بازه انگشتاتو گاز میگیرن.یا اگه نگیرن میخورن و حتی یه تشکر هم نمیکنن.دیروز  خیلی اعابم خورد شد از برخورد و رفتار زننده جاریم.دیروز وقت دکتر داشتم. قرار بود جواب آزمایشاتمو ببرم نشونش بدم.از اونجایی که وقت دکتره خیلی پره خواهر شوهرم هم از تابستون هی زنگ میزد به منشیش تا شاید یه وقتم به اون بده ولی موفق نشده بود ،گفت که باهام میاد شاید بین مریض بتونه بره.منم گفتم باشه. 

ساعت ۳ بعد از ظهر باید مطب می بودم.متروی شهید مفتح با هم قرار گذاشتیم و من در حال حاضر شدن بودم که تلفن زنگ زد.دوست دوران هنرستانم بود.شیما..کلی خوشحال شدم و حال و احوال و این حرفها.بعد هم در باره الهام (اون یکی دوستم) ازش پرسیدم.گفت واسه خودش دم و دستگاهی بهم زده و ماشین و ....تو کودکستان کار میکنه ۲ سال هم مربی نمونه شده. 

خیلی خوشحال شدم .مثل همیشه تا به هم میرسیم یادمون میره که شوهر و بچه داریم .(البته اون فعلا بچه نداره).فکر میکنیم هنوز تو همون سن و سال ۱۵ ۱۶ گیر کردیم. 

خلاصه که کلی چرت و پرت گفیم و خندیدیم و بعد هم با خداحافظی کردن گوشی رو گذاشتم .به ساعت نگاه کردم.یک و خورده ای بود .سریع حاضر شدمو از خونه زدم بیرون. 

مترو بهارستان همچین شلوغ نبود.سوار شدم و تورا همش به دوران هنرستان و شیطنتها مون فکر میکردم.چه کارا که نمیکردیم.یادش بخیر.به یاد الهام افتادم خندم گرفته بود .شیما میگفت خوشگل شده بود .البته من و اکی تو عروسیش بودیم. جاتون خالی! 

ایستگاه شهید مفتح پیاده شدم و نشستم رو صندلی قسمت خانمها.واسه اکی اس ام اس دادم که من رسیدم.بعد هم یه کم اهنگ گوش دادم که دیدم اکی و جاریم مریم هم رسیدن از اونطرف مترو علامت دادن و بعد از رو بوسی رفتیم به سمت مطب آقای دکتر... 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد