اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

دختری از دیار پاییز

 قسمت اول

 

 و ته مونده کمی هم که تو معدش بود رو خالی کرد.درد داشت .با انقباض معده این درد بیشتر هم میشد.دستاش یخ کرده بود و عرق سرد تمام بدنش رو گرفته بود.پاهاش مور مور میشد و نای راه رفتن نداشت .همونجا خودشو کنار دستشویی ولو کرد و دوباره ترس از زایمان و تنهایی ونبودن امکانات به سراغش اومد.هنور چندماهی از ازدواجش نگذشته بود و نمی خواست به این زودی یه انسان دیگه رو به جمع عاشقانه خودشون دعوت کنه .هنوز هجده سالش تموم نشده بود ..... 

درد کمتر شده بود ولی پاهاش هنوز مورمور میشد و ورمش بیشتر.بوی پیاز داغ سوخته  که تمام فضای آشپزخونه رو پر کرده بود به خود آوردش. 

مجبور بود یه جوری تحمل کنه ...بازم سوخت....بارها این اتفاق افتاده بود .بغض داشت گلوشو خفه میکرد.در حالی که جلوی دهنشو گرفته بود گاز رو خاموش کرد و پنجره رو باز.... 

اشتها نداشت.تنهایی مجال خوردن رو ازش گرفته بود.بچه لگدی زد و اودستش رو روی شکمش گذاشت.خنده کودکانه دوباره روی لبانش نقش بست و رفت روی تخت دراز کشید ودوباره بچه لگد میزد و او لبخند....مامان میدونه جات خیلی تنگ شده جوجه طلایی من..پس کی میخوای تخمتو 

بشکونی بیایی تو بغل مامانی.... و بعد یه خواب شیرین.....

                                                                                           ادامه داره...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد