-
[ بدون عنوان ]
24 فروردین 1394 15:11
مرا با این بالش و یک ملافه و این دو شکلات کنارت راه میدهی؟ می شود وقتی مشغول کاری دست چپت توی دست من باشد؟ اگر خوابم برد موقع رفتن جا نگذاری مرا اینجا ! که از دلتنگی می میرم
-
[ بدون عنوان ]
24 فروردین 1394 15:10
قانع ام چیز زیادی از دنیا نمی خواهم فقط تو باشی و عمری که به پای زیبایی های تو فنا کنم از خدا که پنهان نیست... دلم لک زده برای اولین ها.... دلم لک زده برای اولین گلچین کردن گل از گل فروشی دلم لک زده برای توقف زمان در ساعت 12:47 دقیقه همان لحظه ی دیدار. دلم لک زده برای لکنت زبان در اولین نگاه دلم لک زده برای دزدانه...
-
[ بدون عنوان ]
24 فروردین 1394 15:10
یادش بخیر عجب دورانی بود چه خوب بود عشق دوران مدرسه زنگ آخر وقت قرار نداشتن پول کرایه تاکسی ترس از دیر کردن ترس از سوال و جواب مادرم پدرم اما حرف نمی زد فقط نگاهم میکرد آخه سرفه امانش نمی داد که حرف بزند پاک کردن کفش با ته جوراب گذاشتن آدمس خروس نشان توی دهان ترس از ماشین پلیس ترس از بچه محل هاش و کتک خوردن خرید کارت...
-
[ بدون عنوان ]
24 فروردین 1394 15:09
سلام خدا خوبی؟ خوش میگذرد؟ چه خبرا؟ صبر و حوصله ات که تمام نشده است؟ وقت داری؟ با تو حرف دارم بغض دارم هزاران خواسته و ناخواسته دارم. اما اول گفته باشم که قبولت دارم. به جان مادرم دوستت دارم. خدای مهربانم خسته ام حیران و سر گردانم. کاش تو توی گوشم پچ پچ کنی کاش چشمهایم را باز کنی کاش الان دستت روی شانه هایم بود کاش...
-
دلم عشقی میخواهد
24 فروردین 1394 15:09
دلم عشقی میخواهد ساده بدون رنگ و لعاب دست نخورده و بکر دماغ سربالا. و لب پروتز نباشد. موهایش را فرق وسط کند چادر گل داری سر کند گوشه ی چادر را با دندانش بگیرد و روی آش نذری اسم من را بنویسد. ساده دوستم داشته باشد سیاه و سفید دوستم داشته باشد من را که می بیند هوول شود گونه هایش سرخ شود لکنت زبان بگیرد. اصلا دلم عشقی...
-
[ بدون عنوان ]
30 فروردین 1392 22:36
مردم اغلب بی انصاف بی منطق و خود محورند... ولی آنان را ببخش. اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش. اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت ولی موفق باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش. آنچه در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه...
-
[ بدون عنوان ]
30 اسفند 1391 01:09
سال نو مبارک.دوستتون دارم.
-
[ بدون عنوان ]
20 اسفند 1391 20:51
امروز مریم گفت که بیا بهت روش کاشت فر مژه دایم رو یادت بدم (اونم مجانی)تا وقتی تو سالنی خودت مشتریها رو را بندازی.وای نمیدونی چقدر خوشحال شدم.از خدام بود.بعدشم گفت چون میدونم خیلی برای نجا زحمت میکشی و از جون و دل مایه میذاری میخوام کلا یه کاری کنم که اگه اینجا موندی برات صرف داشته باشه. حالا قرار شده مامانم و خواهرم...
-
[ بدون عنوان ]
17 اسفند 1391 20:12
امروزم روز خوبی بود. با مدیریت ستلن این هفته رو هم تسویه(درست نوشتم؟) کردم.دم آخری خیلی خندیدیم.وای از دست خانم سبحانی...کلا جو سالن خویلی جو خوبیه خدا رو شکر.مریم جون دوست دارم.خیلی ماهی. با افروز کلی حال میکنم.خیلی با هم مچ هستیم و دقیقا همو میفهمیم.از هر فرصتی واسه خندیدن و شاد بودن استفاده میکنیم.کلا دوس دارم محل...
-
پول!!! خیلی میخوامت:)
16 اسفند 1391 22:28
به یاد همتون هستم دوستای گلم اما خیلی خستم چون دیر میرسم خونه.سالن این روزها خیلی شلوغه و منم بیاد اضافه کاری بمونم.زنده باد پ___________________ول.مگه نه؟
-
[ بدون عنوان ]
25 بهمن 1391 13:04
سلام دوستای خوبم.مدتیه بیماری آنفولانزا بد جوری از پا در آوردتم.نمیتونم بیام نت.امروزم سر کار نرفتم.حالم اصلا خوب نیست.حتی یه قدمم نمیتونم بردارم.خوب که شدم میام و آپ میکنم.مواظب سلامتیه خودتون باشید.میبوسمتون.بای.
-
یه روز با جذب انرزیه مثبت
15 بهمن 1391 08:31
دیروز روز خوبی برام بود.طبق معمول زودتر از همه رسیدم.چراغها رو روشن کردم.سعیکردم انرزی مثبتم رو به همه جای سالن انتقال بدم. کیفمو رو میز گذاشتم ...مانتو مو آویزون کردم و لباس فرمم رو پوشیدم.خوب به نظر میومدم.رفتم جلوی آینه و آرایش ملایمی کردم.موهامو با یه کیلیپس جمع کردم و خودمو بر انداز کردم.همه چی اوکی بود...موهام...
-
یه روز نه مث بقیه روزا
12 بهمن 1391 18:58
امروز یک دل سیر با باران عشق بازی کردم. امروز یه پرتقال خونی رو با پوست خوردم. امروز حساب کتاب پولای صندوق دهنمو ***بیییییب*** راستی سلام
-
کاملا خصوصی
8 بهمن 1391 19:31
-
[ بدون عنوان ]
4 بهمن 1391 00:26
تا حالا شده یه اتفاقی تو زندگیتون بیوفته بعدش شما یه نذری کنید؟حتما شده!شده تو اون نذر از خدا بخواین ....ولش کن اصن..گفتنش خیلی سخته....من که دارم بدجوری تاوانشو میدم.دلم خیلی تنگه...واسه خیلی چیزا...مخصوصا!!! بمونین تو کف :)
-
[ بدون عنوان ]
3 بهمن 1391 20:50
استباهی کامنت ستاره و باران رو پاک کردم ...شرمنده بچه ها نتونستم بخونمشون:(
-
سومین روز کارم
2 بهمن 1391 21:55
سلام.امروز مدیریت شرکت قبلی که توش کار میکردم بهم اس داد که شرکت بازرگانی اوکی شده بیا تا شب عید راهش بندازیم.یه جوری شدم.هم خوشحال شدم هم ناراحت.خوشحال به دلیل اینکه شرکت دوباره راه میافتاد و ناراحت به خاطر اینکه دیگه سر کار میرفتم و نمیتونستم باهاش همکاری کنم. امروز هم هول هولکی رفتم سر کار.هنوز کارای مربوط به نظافت...
-
[ بدون عنوان ]
2 بهمن 1391 00:18
-
[ بدون عنوان ]
1 بهمن 1391 23:55
سلام دوستای گلم.خوبین؟ اگه از حال من بخواین که الان مث یه جنازه ی متحرکم که دارم از خواب میمیرم اما هنوز کار خونه دارم.شامم نخوردیم الان.به مهدی یه چیزی دادم خورد و خوابید.دلم سوخت برای ..بچم:(. فردا صبحم باز باید ۶ صبح پا شم تا ۶ عصر.بعدشم خسته و کوفته بیام خونه.خدا خیرشون بده مهدی و همسر رو.که فقط بلدن بریز به پاش...
-
:(
1 بهمن 1391 07:55
ای از یــاد بـــرده مرا هنوز هــــم باران که میـــبارد دلم تنـــها به خاطـــــره ی تو ســـر میزند دستــــهایم فقط به دستــــهای تـــو پل مـــیزند مانـــده در گذشـــته ای دور فاصـــله را بردار هنـــوز هم دلــــم برای دیــــدن تو پــر پـــر مــــیزند
-
اولین روز کاری در خانه همسر گرامی
1 بهمن 1391 07:50
سلام صبح همگیتون بخیر.خیلی خوابم میاد اما باید بیخیال شم.دیشب 10:30 خوابیدم اما بازم خوابم میاد.اومدم تا وبمو چک کنم ببینم کسی کامنت گذاشته یا نه!:(...... باید یه دستی به سر و روی خونه بکشم بعدش حاظر شم برای رفتن به سر کار.برام دعا کنید که کارم بگیره.خیلی دوست دارم خودم برای خودم سالن بزنم و مدیریت محل کار خودمو به...
-
[ بدون عنوان ]
30 دی 1391 22:50
سلام.امروز بعد از مدتها دوباره تونستم کاشت ناخن کنم.از جلسه مهدی برمیگشتم که از سالن بهم زنگ زد(مدیرش) گفت برای ساعت 3بعدازظهر برام وقت ناخن گذاشته.منم چون مدتها بود که کاشت نداشتم لوازمم تکمیل نبود.سریع اومدم خونه و با همسرگرامی رفتیم و لوازم مورد نیاز رو خریدم.ساعت سه اونجا بودم اما مشتری ساعت 4 اومد.دارن سالن رو...
-
[ بدون عنوان ]
29 دی 1391 18:26
میتونم بگم امروز احساس خوبی دارم.دیروز از آرایشگاه بهم زنگ زدن.قرار شده مدیریت داخلی سالن رو بهم بدن.خیلی احساس خوبیه دوباره رفتن سر کار.از محل کارم تا خونمون فقط یک ربعه پیاده شایدم کمتر.دیگه نه میخوام پول تاکسی بدم نه اینکه دیر برسم خوه.البته ساعت کاریش از ۹ صبحه تا ۶ بعد از ظهر.قرار شد کار میک آپ و ناخن رو هم تو...
-
[ بدون عنوان ]
24 دی 1391 14:14
من تــلـخ شــده ام مثل قــهوه فرانسه بدون شیر و شــکر فنجان را زمین بــگـذار بیرون را نگــاه کــن امشـب بــاران مــی بارد و تــو خــیلــی زود لای آن بــارانــی بُلـــند ســیاه بــین آدمــها طَــعم تــلـخ مــَــرا از یــاد مــی بَــری ! ! !
-
[ بدون عنوان ]
24 دی 1391 13:51
دلم هوای باران کرده...بیصبرانه منتظرم.ببار....ببار....ب...ب...ا....ر................. اما دریغ از یک قطره!
-
[ بدون عنوان ]
19 دی 1391 15:11
هنوزم دارم دنبال کار میگردم...
-
[ بدون عنوان ]
16 دی 1391 14:33
آنقدر هوای آسمان شهر دلم غبار آلود است که مجالی برای ریختن قطرات بارانیت نیست.... (خودمم نفهمیدم چی گفتم) این روزا همش سرم گیج میره.همش میخوام بخورم زمین.دیگه سر کار نمیرم.یه جورایی منحل شد!منم دنبال یه کار دیگه ام.هوای آلوده بدجوری روم اثر بد گذاشته.دلم برای هوای بارونی تنگ شده.....کاش مثل گذشته میتونستم خودمو بدست...
-
[ بدون عنوان ]
10 دی 1391 12:19
میخوام عکسمو برای مدت کوتاهی تو وبلاگم بذارم.بنظرتون کی این کار رو انجام بدم؟ بیاین و بگین...تاریخ و روزش باشما....
-
شیرین زبونی های مهدی
26 آذر 1391 13:15
مهدی:مامان اسم پیامبر چیه؟ من:(حضرت محمد) پس اعظم کیه؟ میگن پیامبر اعظم!!!
-
[ بدون عنوان ]
14 آذر 1391 23:08
هنوزم هستم....نفسی میاید!